کلیسای عیلام زنده هلند
ایمان، امید و عشق در قلب هلند
به کلیسای عیلام زنده هلند خوش آمدید، جایی که ایمان و جامعه در هم میآمیزند تا زندگیها را تغییر دهند.
کلیسای عیلام زنده هلند
فعالیت ها
جشن و مراسم ها
رویدادها
آموزش
درباره ما
دعوتنامه
ارتباط با ما
کتاب مقدس
Live Chat
حمایت مالی
عهد قدیم
کتاب يوشَع
فصل یک
فصل 1
وواقع شد بعد از وفات موسی، بندۀ خداوند ، كه خداوند یوشع بن نون، خادم موسی را خطاب كرده، گفت:
2 « موسی بندۀ من وفات یافته است. پس الا´ن برخیز و از این اُرْدُن عبور كن، تو و تمامی این قوم، به زمینی كه من به ایشان، یعنی به بنیاسرائیل میدهم.
3 هر جایی كه كف پای شما گذارده شود به شما دادهام، چنانكه به موسی گفتم.
4 از صحرا و این لبنان تا نهر بزرگ یعنی نهر فرات، تمامی زمین حِتّیان و تا دریای بزرگ به طرف مغرب آفتاب، حدود شما خواهد بود.
5 هیچكس را در تمامی ایام عمرت یارای مقاومت با تو نخواهد بود. چنانكه با موسی بودم با تو خواهم بود؛ تو را مهمل نخواهم گذاشت و ترك نخواهم نمود.
6 قوی و دلیر باش، زیرا كه تو این قوم را متصرف زمینی كه برای پدران ایشان قسم خوردم كه به ایشان بدهم، خواهی ساخت.
7 فقط قوی و بسیار دلیر باش تا برحسب تمامی شریعتی كه بندۀ من، موسی تو را امر كرده است متوجه شده، عمل نمایی. زنهار از آن به طرف راست یا چپ تجاوز منما تا هر جایی كه روی، كامیاب شوی.
8 این كتاب تورات از دهان تو دور نشود، بلكه روز و شب در آن تفكر كن تا برحسب هر آنچه در آن مكتوب است متوجه شده، عمل نمایی زیرا همچنین راه خودرا فیروز خواهی ساخت، و همچنین كامیاب خواهی شد.
9 آیا تو را امر نكردم؟ پس قوی و دلیر باش؛ مترس و هراسان مباش زیرا در هر جا كه بروی یهُوَه خدای تو، با توست.»
10 پس یوشع رؤسای قوم را امر فرموده، گفت:
11 « در میان لشكرگاه بگذرید و قوم را امر فرموده، بگویید: برای خود توشه حاضر كنید، زیرا كه بعد از سه روز، شما از این اُرْدُن عبور كرده، داخل خواهید شد تا تصرف كنید در زمینی كه یهُوَه خدای شما، به شما برای ملكّیت میدهد.»
12 و یوشع رؤبینیان و جادیان و نصف سبط مَنَسَّی را خطاب كرده، گفت:
13 « بیاد آورید آن سخن را كه موسی، بندۀ خداوند ، به شما امر فرموده، گفت: یهُوَه، خدای شما به شما آرامی میدهد و این زمین را به شما میبخشد.
14 زنان و اطفال و مواشی شما در زمینی كه موسی در آن طرف اُرْدُن به شما داد خواهند ماند، و اما شما مسلح شده، یعنی جمیع مردان جنگی پیش روی برادران خود عبور كنید، و ایشان را اعانت نمایید.
15 تا خداوند برادران شما را مثل شما آرامی داده باشد، و ایشان نیز در زمینی كه یهُوَه، خدای شما به ایشان میدهد تصرف كرده باشند؛ آنگاه به زمین ملكّیت خود خواهید برگشت و متصرف خواهید شد، در آن كه موسی، بندۀ خداوند بهآن طرف اُرْدُن به سوی مشرق آفتاب به شما داد.»
16 ایشان در جواب یوشع گفتند: «هر آنچه به ما فرمودی خواهیم كرد، و هر جا ما را بفرستی، خواهیم رفت.
17 چنانكه موسی را در هر چیز اطاعت نمودیم، تو را نیز اطاعت خواهیم نمود، فقط یهُوَه، خدای تو، با تو باشد چنانكه با موسی بود.
18 هر كسی كه از حكم تو رو گرداند و كلام تو را در هر چیزی كه او را امر فرمایی اطاعت نكند، كشته خواهد شد؛ فقط قوی و دلیر باش.»
وواقع شد بعد از وفات موسی، بندۀ خداوند ، كه خداوند یوشع بن نون، خادم موسی را خطاب كرده، گفت:
2 « موسی بندۀ من وفات یافته است. پس الا´ن برخیز و از این اُرْدُن عبور كن، تو و تمامی این قوم، به زمینی كه من به ایشان، یعنی به بنیاسرائیل میدهم.
3 هر جایی كه كف پای شما گذارده شود به شما دادهام، چنانكه به موسی گفتم.
4 از صحرا و این لبنان تا نهر بزرگ یعنی نهر فرات، تمامی زمین حِتّیان و تا دریای بزرگ به طرف مغرب آفتاب، حدود شما خواهد بود.
5 هیچكس را در تمامی ایام عمرت یارای مقاومت با تو نخواهد بود. چنانكه با موسی بودم با تو خواهم بود؛ تو را مهمل نخواهم گذاشت و ترك نخواهم نمود.
6 قوی و دلیر باش، زیرا كه تو این قوم را متصرف زمینی كه برای پدران ایشان قسم خوردم كه به ایشان بدهم، خواهی ساخت.
7 فقط قوی و بسیار دلیر باش تا برحسب تمامی شریعتی كه بندۀ من، موسی تو را امر كرده است متوجه شده، عمل نمایی. زنهار از آن به طرف راست یا چپ تجاوز منما تا هر جایی كه روی، كامیاب شوی.
8 این كتاب تورات از دهان تو دور نشود، بلكه روز و شب در آن تفكر كن تا برحسب هر آنچه در آن مكتوب است متوجه شده، عمل نمایی زیرا همچنین راه خودرا فیروز خواهی ساخت، و همچنین كامیاب خواهی شد.
9 آیا تو را امر نكردم؟ پس قوی و دلیر باش؛ مترس و هراسان مباش زیرا در هر جا كه بروی یهُوَه خدای تو، با توست.»
10 پس یوشع رؤسای قوم را امر فرموده، گفت:
11 « در میان لشكرگاه بگذرید و قوم را امر فرموده، بگویید: برای خود توشه حاضر كنید، زیرا كه بعد از سه روز، شما از این اُرْدُن عبور كرده، داخل خواهید شد تا تصرف كنید در زمینی كه یهُوَه خدای شما، به شما برای ملكّیت میدهد.»
12 و یوشع رؤبینیان و جادیان و نصف سبط مَنَسَّی را خطاب كرده، گفت:
13 « بیاد آورید آن سخن را كه موسی، بندۀ خداوند ، به شما امر فرموده، گفت: یهُوَه، خدای شما به شما آرامی میدهد و این زمین را به شما میبخشد.
14 زنان و اطفال و مواشی شما در زمینی كه موسی در آن طرف اُرْدُن به شما داد خواهند ماند، و اما شما مسلح شده، یعنی جمیع مردان جنگی پیش روی برادران خود عبور كنید، و ایشان را اعانت نمایید.
15 تا خداوند برادران شما را مثل شما آرامی داده باشد، و ایشان نیز در زمینی كه یهُوَه، خدای شما به ایشان میدهد تصرف كرده باشند؛ آنگاه به زمین ملكّیت خود خواهید برگشت و متصرف خواهید شد، در آن كه موسی، بندۀ خداوند بهآن طرف اُرْدُن به سوی مشرق آفتاب به شما داد.»
16 ایشان در جواب یوشع گفتند: «هر آنچه به ما فرمودی خواهیم كرد، و هر جا ما را بفرستی، خواهیم رفت.
17 چنانكه موسی را در هر چیز اطاعت نمودیم، تو را نیز اطاعت خواهیم نمود، فقط یهُوَه، خدای تو، با تو باشد چنانكه با موسی بود.
18 هر كسی كه از حكم تو رو گرداند و كلام تو را در هر چیزی كه او را امر فرمایی اطاعت نكند، كشته خواهد شد؛ فقط قوی و دلیر باش.»
فصل دو
فصل 2
ویوشع بننون دو مرد جاسوس از شِطّیم به پنهانی فرستاده، گفت: «روانه شده، زمین و اریحا را ببینید.» پس رفته، به خانۀ زن زانیهای كه راحاب نام داشت داخل شده، در آنجا خوابیدند.
2 و ملك اریحا را خبر دادند كه «اینك مردمان از بنیاسرائیل امشب داخل این جا شدند تا زمین را جاسوسی كنند.»
3 و ملك اریحا نزد راحاب فرستاده، گفت: «مردانی را كه نزد تو آمده، به خانۀ تو داخل شدهاند، بیرون بیاور زیرا برای جاسوسی تمامی زمین آمدهاند.»
4 و زن آن دو مرد را گرفته، ایشان را پنهان كرد و گفت: «بلی آن مردان نزد من آمدند، اما ندانستم از كجا بودند.
5 و نزدیك به وقت بستن دروازه، آن مردان در تاریكی بیرون رفتند و نمیدانم كه ایشان كجا رفتند. به زودی ایشان را تعاقب نمایید كه به ایشان خواهید رسید.»
6 لیكن او ایشان را به پشتبام برده، در شاخههای كتان كه برای خود بر پُشتبام چیده بود، پنهان كرده بود.
7 پس آن كسان، ایشان را به راه اُرْدُن تا گدارها تعاقب نمودند، و چونتعاقبكنندگان ایشان بیرون رفتند، دروازه را بستند.
8 و قبل از آنكه بخوابند، او نزد ایشان به پشتبام برآمد.
9 و به آن مردان گفت: «میدانم كه یهُوَه این زمین را به شما داده، و ترس شما بر ما مستولی شده است، و تمام ساكنان زمین به سبب شما گداخته شدهاند.
10 زیرا شنیدهایم كه خداوند چگونه آب دریای قلزم را پیش روی شما خشكانید، وقتی كه از مصر بیرون آمدید، و آنچه به دو پادشاه اَموریان كه به آن طرف اُرْدُن بودند كردید، یعنی سَیحُون و عوج كه ایشان را هلاك ساختید.
11 و چون شنیدیم دلهای ما گداخته شد، و به سبب شما دیگر در كسی جان نماند، زیرا كه یهُوَه خدای شما، بالا در آسمان و پایین بر زمین خداست.
12 پس الا´ن برای من به خداوند قسم بخورید كه چنانكه به شما احسان كردم، شما نیز به خاندان پدرم احسان خواهید نمود، و نشانۀ امانت به من بدهید
13 كه پدرم و مادرم و برادرانم و خواهرانم و هر چه دارند زنده خواهید گذارد، و جانهای ما را از موت رستگار خواهید ساخت.»
14 آن مردان به وی گفتند: «جانهای ما به عوض شما بمیرند كه چون خداوند این زمین را به ما بدهد، اگر این كار ما را بروز ندهید، البته به شما احسان و امانت خواهیم كرد.»
15 پس ایشان را با طناب از دریچه پایین كرد، زیرا خانۀ او بر حصار شهر بود و او بر حصار ساكن بود.
16 و ایشان را گفت: «به كوه بروید مبادا تعاقبكنندگان به شما برسند و در آنجا سه روز خود را پنهان كنید، تا تعاقبكنندگان برگردند.بعد از آن به راه خود بروید.»
17 آن مردان به وی گفتند: «ما از این قسم تو كه به ما دادی مبرا خواهیم شد.
18 اینك چون ما به زمین داخل شویم، این طناب ریسمان قرمز را به دریچهای كه ما را به آن پایین كردی ببند، و پدرت و مادرت و برادرانت و تمامی خاندان پدرت را نزد خود به خانه جمع كن.
19 و چنین خواهد شد كه هر كسی كه از در خانۀ تو به كوچه بیرون رود، خونش بر سرش خواهد بود و ما مبرا خواهیم بود؛ و هر كه نزد تو در خانه باشد، اگر كسی بر او دست بگذارد، خونش بر سر ما خواهد بود.
20 و اگر این كار ما را بروز دهی، از قسم تو كه به ما دادهای مبرا خواهیم بود.»
21 او گفت: «موافق كلام شما باشد.» پس ایشان را روانه كرده، رفتند، و طناب قرمز را به دریچه بست.
22 پس ایشان روانه شده، به كوه آمدند و در آنجا سه روز ماندند تا تعاقبكنندگان برگشتند، و تعاقبكنندگان تمامی راه را جستجو كردند ولی ایشان را نیافتند.
23 پس آن دو مرد برگشته، از كوه به زیر آمدند و از نهر عبور نموده، نزد یوشع بننون رسیدند، و هر آنچه به ایشان واقع شده بود، برای وی بیان كردند.
24 و به یوشع گفتند: «هر آینه خداوند تمامی زمین را به دست ما داده است و جمیع ساكنان زمین به سبب ما گداخته شدهاند.»
ویوشع بننون دو مرد جاسوس از شِطّیم به پنهانی فرستاده، گفت: «روانه شده، زمین و اریحا را ببینید.» پس رفته، به خانۀ زن زانیهای كه راحاب نام داشت داخل شده، در آنجا خوابیدند.
2 و ملك اریحا را خبر دادند كه «اینك مردمان از بنیاسرائیل امشب داخل این جا شدند تا زمین را جاسوسی كنند.»
3 و ملك اریحا نزد راحاب فرستاده، گفت: «مردانی را كه نزد تو آمده، به خانۀ تو داخل شدهاند، بیرون بیاور زیرا برای جاسوسی تمامی زمین آمدهاند.»
4 و زن آن دو مرد را گرفته، ایشان را پنهان كرد و گفت: «بلی آن مردان نزد من آمدند، اما ندانستم از كجا بودند.
5 و نزدیك به وقت بستن دروازه، آن مردان در تاریكی بیرون رفتند و نمیدانم كه ایشان كجا رفتند. به زودی ایشان را تعاقب نمایید كه به ایشان خواهید رسید.»
6 لیكن او ایشان را به پشتبام برده، در شاخههای كتان كه برای خود بر پُشتبام چیده بود، پنهان كرده بود.
7 پس آن كسان، ایشان را به راه اُرْدُن تا گدارها تعاقب نمودند، و چونتعاقبكنندگان ایشان بیرون رفتند، دروازه را بستند.
8 و قبل از آنكه بخوابند، او نزد ایشان به پشتبام برآمد.
9 و به آن مردان گفت: «میدانم كه یهُوَه این زمین را به شما داده، و ترس شما بر ما مستولی شده است، و تمام ساكنان زمین به سبب شما گداخته شدهاند.
10 زیرا شنیدهایم كه خداوند چگونه آب دریای قلزم را پیش روی شما خشكانید، وقتی كه از مصر بیرون آمدید، و آنچه به دو پادشاه اَموریان كه به آن طرف اُرْدُن بودند كردید، یعنی سَیحُون و عوج كه ایشان را هلاك ساختید.
11 و چون شنیدیم دلهای ما گداخته شد، و به سبب شما دیگر در كسی جان نماند، زیرا كه یهُوَه خدای شما، بالا در آسمان و پایین بر زمین خداست.
12 پس الا´ن برای من به خداوند قسم بخورید كه چنانكه به شما احسان كردم، شما نیز به خاندان پدرم احسان خواهید نمود، و نشانۀ امانت به من بدهید
13 كه پدرم و مادرم و برادرانم و خواهرانم و هر چه دارند زنده خواهید گذارد، و جانهای ما را از موت رستگار خواهید ساخت.»
14 آن مردان به وی گفتند: «جانهای ما به عوض شما بمیرند كه چون خداوند این زمین را به ما بدهد، اگر این كار ما را بروز ندهید، البته به شما احسان و امانت خواهیم كرد.»
15 پس ایشان را با طناب از دریچه پایین كرد، زیرا خانۀ او بر حصار شهر بود و او بر حصار ساكن بود.
16 و ایشان را گفت: «به كوه بروید مبادا تعاقبكنندگان به شما برسند و در آنجا سه روز خود را پنهان كنید، تا تعاقبكنندگان برگردند.بعد از آن به راه خود بروید.»
17 آن مردان به وی گفتند: «ما از این قسم تو كه به ما دادی مبرا خواهیم شد.
18 اینك چون ما به زمین داخل شویم، این طناب ریسمان قرمز را به دریچهای كه ما را به آن پایین كردی ببند، و پدرت و مادرت و برادرانت و تمامی خاندان پدرت را نزد خود به خانه جمع كن.
19 و چنین خواهد شد كه هر كسی كه از در خانۀ تو به كوچه بیرون رود، خونش بر سرش خواهد بود و ما مبرا خواهیم بود؛ و هر كه نزد تو در خانه باشد، اگر كسی بر او دست بگذارد، خونش بر سر ما خواهد بود.
20 و اگر این كار ما را بروز دهی، از قسم تو كه به ما دادهای مبرا خواهیم بود.»
21 او گفت: «موافق كلام شما باشد.» پس ایشان را روانه كرده، رفتند، و طناب قرمز را به دریچه بست.
22 پس ایشان روانه شده، به كوه آمدند و در آنجا سه روز ماندند تا تعاقبكنندگان برگشتند، و تعاقبكنندگان تمامی راه را جستجو كردند ولی ایشان را نیافتند.
23 پس آن دو مرد برگشته، از كوه به زیر آمدند و از نهر عبور نموده، نزد یوشع بننون رسیدند، و هر آنچه به ایشان واقع شده بود، برای وی بیان كردند.
24 و به یوشع گفتند: «هر آینه خداوند تمامی زمین را به دست ما داده است و جمیع ساكنان زمین به سبب ما گداخته شدهاند.»
فصل سه
فصل 3
بامدادان یوشع بزودی برخاسته، او و تمامی بنیاسرائیل از شِطّیم روانه شده، به اُرْدُن آمدند، و قبل از عبور كردن در آنجا منزل گرفتند.
2 و بعد از سه روز رؤسای ایشان از میان لشكرگاه گذشتند.
3 و قوم را امر كرده، گفتند: «چون تابوت عهد یهُوَه، خدای خود را ببینید كهلاویان كهنه آن را میبرند، آنگاه شما از جای خود روانه شده، در عقب آن بروید.
4 و در میان شما و آن، به مقدار دوهزار ذراع مسافت باشد، و نزدیك آن مَیایید تا راهی كه باید رفت بدانید، زیرا كه از این راه قبل از این عبور نكردهاید.»
5 و یوشع به قوم گفت: «خود را تقدیس نمایید زیرا فردا خداوند در میان شما كارهای عجیب خواهد كرد.»
6 و یوشع كاهنان را خطاب كرده، گفت: «تابوت عهد را برداشته، پیش روی قوم بروید.» پس تابوت عهد را برداشته، پیش روی قوم روانه شدند.
7 و خداوند یوشع را گفت: «امروز به بزرگ ساختن تو در نظر تمام اسرائیل شروع میكنم تا بدانند كه چنانكه با موسی بودم با تو نیز خواهم بود.
8 پس تو كاهنان را كه تابوت عهد را برمیدارند امر فرموده، بگو: چون شما به كنار آب اُرْدُن برسید در اُرْدُن بایستید.»
9 و یوشع بنیاسرائیل را گفت: «اینجا نزدیك آمده، سخنان یهُوَه خدای خود را بشنوید.»
10 و یوشع گفت: «به این خواهید دانست كه خدای زنده در میان شماست، و او كنعانیان و حِتّیان و حِوّیان و فَرِزّیان و جَرْجاشیان و اَموریان و یبوسیان را از پیش روی شما البته بیرون خواهد كرد
11 اینك تابوت عهد خداوند تمامی زمین، پیش روی شما به اُرْدُن عبور میكند.
12 پس الا´ن دوازده نفر از اسباط اسرائیل، یعنی از هر سبط یك نفر را انتخاب كنید.
13 و واقع خواهد شد چون كف پایهای كاهنانی كه تابوت یهُوَه، خداوند تمامی زمین را برمیدارند در آبهای اُرْدُن قرار گیرد كه آبهای اُرْدُن، یعنی آبهایی كه از بالا میآید شكافته شده مثل توده بر روی هم خواهد ایستاد.»
14 و چون قوم از خیمههای خود روانه شدندتا از اُرْدُن عبور كنند و كاهنان تابوت عهد را پیش روی قوم میبردند.
15 و بردارندگان تابوت به اُرْدُن رسیدند، و پایهای كاهنانی كه تابوت را برداشته بودند، به كنار آب فرو رفت (و اُرْدُن، تمام موسم حصاد، بر همۀ كنارههایش سیلاب میشود).
16 واقع شد كه آبهایی كه از بالا میآمد، بایستاد و به مسافتی بسیار دور تا شهر آدم كه به جانب صَرْتان است، بلند شد، و آبی كه به سوی دریای عربه، یعنی بحرالملح میرفت تماماً قطع شد، و قوم در مقابل اریحا عبور كردند.
17 و كاهنانی كه تابوت عهد خداوند را برمیداشتند، در میان اُرْدُن بر خشكی قایم ایستادند، و جمیع اسرائیل به خشكی عبور كردند تا تمامی قوم از اُرْدُن، بالكلیه گذشتند.
بامدادان یوشع بزودی برخاسته، او و تمامی بنیاسرائیل از شِطّیم روانه شده، به اُرْدُن آمدند، و قبل از عبور كردن در آنجا منزل گرفتند.
2 و بعد از سه روز رؤسای ایشان از میان لشكرگاه گذشتند.
3 و قوم را امر كرده، گفتند: «چون تابوت عهد یهُوَه، خدای خود را ببینید كهلاویان كهنه آن را میبرند، آنگاه شما از جای خود روانه شده، در عقب آن بروید.
4 و در میان شما و آن، به مقدار دوهزار ذراع مسافت باشد، و نزدیك آن مَیایید تا راهی كه باید رفت بدانید، زیرا كه از این راه قبل از این عبور نكردهاید.»
5 و یوشع به قوم گفت: «خود را تقدیس نمایید زیرا فردا خداوند در میان شما كارهای عجیب خواهد كرد.»
6 و یوشع كاهنان را خطاب كرده، گفت: «تابوت عهد را برداشته، پیش روی قوم بروید.» پس تابوت عهد را برداشته، پیش روی قوم روانه شدند.
7 و خداوند یوشع را گفت: «امروز به بزرگ ساختن تو در نظر تمام اسرائیل شروع میكنم تا بدانند كه چنانكه با موسی بودم با تو نیز خواهم بود.
8 پس تو كاهنان را كه تابوت عهد را برمیدارند امر فرموده، بگو: چون شما به كنار آب اُرْدُن برسید در اُرْدُن بایستید.»
9 و یوشع بنیاسرائیل را گفت: «اینجا نزدیك آمده، سخنان یهُوَه خدای خود را بشنوید.»
10 و یوشع گفت: «به این خواهید دانست كه خدای زنده در میان شماست، و او كنعانیان و حِتّیان و حِوّیان و فَرِزّیان و جَرْجاشیان و اَموریان و یبوسیان را از پیش روی شما البته بیرون خواهد كرد
11 اینك تابوت عهد خداوند تمامی زمین، پیش روی شما به اُرْدُن عبور میكند.
12 پس الا´ن دوازده نفر از اسباط اسرائیل، یعنی از هر سبط یك نفر را انتخاب كنید.
13 و واقع خواهد شد چون كف پایهای كاهنانی كه تابوت یهُوَه، خداوند تمامی زمین را برمیدارند در آبهای اُرْدُن قرار گیرد كه آبهای اُرْدُن، یعنی آبهایی كه از بالا میآید شكافته شده مثل توده بر روی هم خواهد ایستاد.»
14 و چون قوم از خیمههای خود روانه شدندتا از اُرْدُن عبور كنند و كاهنان تابوت عهد را پیش روی قوم میبردند.
15 و بردارندگان تابوت به اُرْدُن رسیدند، و پایهای كاهنانی كه تابوت را برداشته بودند، به كنار آب فرو رفت (و اُرْدُن، تمام موسم حصاد، بر همۀ كنارههایش سیلاب میشود).
16 واقع شد كه آبهایی كه از بالا میآمد، بایستاد و به مسافتی بسیار دور تا شهر آدم كه به جانب صَرْتان است، بلند شد، و آبی كه به سوی دریای عربه، یعنی بحرالملح میرفت تماماً قطع شد، و قوم در مقابل اریحا عبور كردند.
17 و كاهنانی كه تابوت عهد خداوند را برمیداشتند، در میان اُرْدُن بر خشكی قایم ایستادند، و جمیع اسرائیل به خشكی عبور كردند تا تمامی قوم از اُرْدُن، بالكلیه گذشتند.
فصل چهار
فصل 4
وواقع شد كه چون تمامی قوم از اُرْدُنبالكلیه گذشتند، خداوند یوشع را خطاب كرده، گفت:
2 « دوازده نفر از قوم، یعنی از هر سبط یك نفر را بگیرید.
3 و ایشان را امر فرموده، بگویید: از اینجا از میان اُرْدُن از جایی كه پایهای كاهنان قایم ایستاده بود، دوازده سنگ بردارید، و آنها را با خود برده، در منزلی كه امشب در آن فرود میآیید بنهید.»
4 پس یوشع آن دوازده مرد را كه از بنیاسرائیل انتخاب كرده بود، یعنی از هر سبط یك نفر طلبید.
5 و یوشع به ایشان گفت: «پیش تابوت یهُوَه، خدای خود به میان اُرْدُن بروید، و هر كسی از شما یك سنگ موافق شمارۀ اسباط بنیاسرائیل بر دوش خود بردارد.
6 تا این در میان شما علامتی باشد. هنگامی كه پسران شما در زمان آینده پرسیده، گویند كه مقصود شما از این سنگها چیست،
7 آنگاه به ایشان بگویید كه آبهای اُرْدُن از حضور تابوت عهد خداوند شكافته شد، یعنی هنگامی كه آن از اُرْدُنمیگذشت، آبهای اُرْدُن شكافته شد، پس این سنگها به جهت بنیاسرائیل برای یادگاری ابدی خواهد بود.»
8 و بنیاسرائیل موافق آنچه یوشع امر فرموده بود كردند، و دوازده سنگ از میان اُرْدُن به طوری كه خداوند به یوشع گفته بود، موافق شمارۀ اسباط بنیاسرائیل برداشتند، و آنها را با خود به جایی كه در آن منزل گرفتند برده، آنها را در آنجا نهادند.
9 و یوشع در وسط اُرْدُن، در جایی كه پایهای كاهنانی كه تابوت عهد را برداشته بودند، ایستاده بود، دوازده سنگ نصب كرد و در آنجا تا امروز هست.
10 و كاهنانی كه تابوت را برمیداشتند، در وسط اُرْدُن ایستادند تا هر آنچه خداوند یوشع را امر فرموده بود كه به قوم بگوید تمام شد، به حسب آنچه موسی به یوشع امر كرده بود. و قوم به تعجیل عبور كردند.
11 و بعد از آنكه تمامی قوم بالكل گذشتند، واقع شد كه تابوت خداوند و كاهنان به حضور قوم عبور كردند.
12 و بنیرؤبین و بنیجاد و نصف سبط مَنَسَّی مسلح شده، پیش روی بنیاسرائیل عبور كردند، چنانكه موسی به ایشان گفته بود.
13 قریب به چهلهزار نفر مهیا شدۀ كارزار به حضور خداوند به صحرای اریحا برای جنگ عبور كردند.
14 و در آن روز خداوند ، یوشع را در نظر تمامی اسرائیل بزرگ ساخت، و از او در تمام ایام عمرش میترسیدند، چنانكه از موسی ترسیده بودند.
15 و خداوند یوشع را خطاب كرده، گفت:
16 «كاهنانی را كه تابوت شهادت را برمیدارند، بفرما كه از اُرْدُن برآیند.»
17 پس یوشع كاهنان را امر فرموده، گفت: «از اُرْدُن برآیید.»
18 و چونكاهنانی كه تابوت عهد خداوند را برمیداشتند، از میان اُرْدُن برآمدند و كف پایهای كاهنان بر خشكی گذارده شد، آنگاه آب اُرْدُن بجای خود برگشت و مثل پیش بر تمامی كنارههایش جاری شد.
19 و در روز دهم از ماه اول، قوم از اُرْدُن برآمدند و در جِلْجال به جانب شرقی اریحا اردو زدند.
20 و یوشع آن دوازده سنگ را كه از اُرْدُن گرفته بودند، در جِلْجال نصب كرد.
21 و بنیاسرائیل را خطاب كرده، گفت: «چون پسران شما در زمان آینده از پدران خود پرسیده، گویند كه این سنگها چیست،
22 آنگاه پسران خود را تعلیم داده، گویید كه اسرائیل از این اُرْدُن به خشكی عبور كردند.
23 زیرا یهُوَه، خدای شما، آب اُرْدُن را از پیش روی شما خشكانید تا شما عبور كردید، چنانكه یهُوَه خدای شما به بحر قلزم كرد كه آن را پیش روی ما خشكانید تا ما عبور كردیم.
24 تا تمامی قومهای زمین دست خداوند را بدانند كه آن زورآور است، و از یهُوَه، خدای شما، همۀ اوقات بترسند.»
وواقع شد كه چون تمامی قوم از اُرْدُنبالكلیه گذشتند، خداوند یوشع را خطاب كرده، گفت:
2 « دوازده نفر از قوم، یعنی از هر سبط یك نفر را بگیرید.
3 و ایشان را امر فرموده، بگویید: از اینجا از میان اُرْدُن از جایی كه پایهای كاهنان قایم ایستاده بود، دوازده سنگ بردارید، و آنها را با خود برده، در منزلی كه امشب در آن فرود میآیید بنهید.»
4 پس یوشع آن دوازده مرد را كه از بنیاسرائیل انتخاب كرده بود، یعنی از هر سبط یك نفر طلبید.
5 و یوشع به ایشان گفت: «پیش تابوت یهُوَه، خدای خود به میان اُرْدُن بروید، و هر كسی از شما یك سنگ موافق شمارۀ اسباط بنیاسرائیل بر دوش خود بردارد.
6 تا این در میان شما علامتی باشد. هنگامی كه پسران شما در زمان آینده پرسیده، گویند كه مقصود شما از این سنگها چیست،
7 آنگاه به ایشان بگویید كه آبهای اُرْدُن از حضور تابوت عهد خداوند شكافته شد، یعنی هنگامی كه آن از اُرْدُنمیگذشت، آبهای اُرْدُن شكافته شد، پس این سنگها به جهت بنیاسرائیل برای یادگاری ابدی خواهد بود.»
8 و بنیاسرائیل موافق آنچه یوشع امر فرموده بود كردند، و دوازده سنگ از میان اُرْدُن به طوری كه خداوند به یوشع گفته بود، موافق شمارۀ اسباط بنیاسرائیل برداشتند، و آنها را با خود به جایی كه در آن منزل گرفتند برده، آنها را در آنجا نهادند.
9 و یوشع در وسط اُرْدُن، در جایی كه پایهای كاهنانی كه تابوت عهد را برداشته بودند، ایستاده بود، دوازده سنگ نصب كرد و در آنجا تا امروز هست.
10 و كاهنانی كه تابوت را برمیداشتند، در وسط اُرْدُن ایستادند تا هر آنچه خداوند یوشع را امر فرموده بود كه به قوم بگوید تمام شد، به حسب آنچه موسی به یوشع امر كرده بود. و قوم به تعجیل عبور كردند.
11 و بعد از آنكه تمامی قوم بالكل گذشتند، واقع شد كه تابوت خداوند و كاهنان به حضور قوم عبور كردند.
12 و بنیرؤبین و بنیجاد و نصف سبط مَنَسَّی مسلح شده، پیش روی بنیاسرائیل عبور كردند، چنانكه موسی به ایشان گفته بود.
13 قریب به چهلهزار نفر مهیا شدۀ كارزار به حضور خداوند به صحرای اریحا برای جنگ عبور كردند.
14 و در آن روز خداوند ، یوشع را در نظر تمامی اسرائیل بزرگ ساخت، و از او در تمام ایام عمرش میترسیدند، چنانكه از موسی ترسیده بودند.
15 و خداوند یوشع را خطاب كرده، گفت:
16 «كاهنانی را كه تابوت شهادت را برمیدارند، بفرما كه از اُرْدُن برآیند.»
17 پس یوشع كاهنان را امر فرموده، گفت: «از اُرْدُن برآیید.»
18 و چونكاهنانی كه تابوت عهد خداوند را برمیداشتند، از میان اُرْدُن برآمدند و كف پایهای كاهنان بر خشكی گذارده شد، آنگاه آب اُرْدُن بجای خود برگشت و مثل پیش بر تمامی كنارههایش جاری شد.
19 و در روز دهم از ماه اول، قوم از اُرْدُن برآمدند و در جِلْجال به جانب شرقی اریحا اردو زدند.
20 و یوشع آن دوازده سنگ را كه از اُرْدُن گرفته بودند، در جِلْجال نصب كرد.
21 و بنیاسرائیل را خطاب كرده، گفت: «چون پسران شما در زمان آینده از پدران خود پرسیده، گویند كه این سنگها چیست،
22 آنگاه پسران خود را تعلیم داده، گویید كه اسرائیل از این اُرْدُن به خشكی عبور كردند.
23 زیرا یهُوَه، خدای شما، آب اُرْدُن را از پیش روی شما خشكانید تا شما عبور كردید، چنانكه یهُوَه خدای شما به بحر قلزم كرد كه آن را پیش روی ما خشكانید تا ما عبور كردیم.
24 تا تمامی قومهای زمین دست خداوند را بدانند كه آن زورآور است، و از یهُوَه، خدای شما، همۀ اوقات بترسند.»
فصل پنج
فصل 5
وواقع شد كه چون تمامی ملوك اَموریانی كه به آن طرف اُرْدُن به سمت مغرب بودند، و تمامی ملوك كنعانیانی كه به كناره دریا بودند، شنیدند كه خداوند آب اُرْدُن را پیش روی بنیاسرائیل خشكانیده بود تا ما عبور كردیم، دلهای ایشان گداخته شد و از ترس بنیاسرائیل، دیگر جان در ایشان نماند.
2 در آن وقت، خداوند به یوشع گفت: «كاردهااز سنگ چخماق برای خود بساز، و بنیاسرائیل را بار دیگر مختون ساز.»
3 و یوشع كاردها از سنگ چخماق ساخته، بنیاسرائیل را بر تل غلفه ختنه كرد.
4 و سبب ختنه كردن یوشع این بود كه تمام ذكوران قوم، یعنی تمام مردان جنگی كه از مصر بیرون آمدند، به سر راه در صحرا مردند.
5 اما تمامی قوم كه بیرون آمدند مختون بودند، و تمامی قوم كه در صحرا بعد از بیرون آمدن ایشان از مصر به سر راه مولود شدند، مختون نگشتند.
6 زیرا بنیاسرائیل چهل سال در بیابان راه میرفتند، تا تمامی آن طایفه، یعنی آن مردان جنگی كه از مصر بیرون آمده بودند، تمام شدند. زانرو كه آواز خداوند را نشنیدند و خداوند به ایشان قسم خورده، گفت: «شما را نمیگذارم كه آن زمین را ببینید كه خداوند برای پدران ایشان قسم خورده بود كه آن را به ما بدهد، زمینی كه به شیر و شهد جاری است.»
7 و اما پسران ایشان كه در جای آنها برخیزانیده بود، یوشع ایشان را مختون ساخت، زیرا نامختون بودند چونكه ایشان را در راه ختنه نكرده بودند.
8 و واقع شد كه چون از ختنه كردن تمام قوم فارغ شدند، در جایهای خود در لشكرگاه ماندند تا شفا یافتند.
9 و خداوند به یوشع گفت: «امروز عار مصر را از روی شما غلطانیدم. از این سبب نام آن مكان تا امروز جِلْجال خوانده میشود.»
10 و بنیاسرائیل در جِلْجال اردو زدند و عید فصح را در شب روز چهاردهم ماه، در صحرای اریحا نگاه داشتند.
11 و در فردای بعد از فصح در همان روز، از حاصل كُهنۀ زمین، نازكهای فطیر و خوشههای برشته شده خوردند.
12 و در فردایآن روزی كه از حاصل زمین خوردند، مَنّ موقوف شد و بنیاسرائیل دیگر مَنّ نداشتند، و در آن سال از محصول زمین كنعان میخوردند.
13 و واقع شد چون یوشع نزد اریحا بود كه چشمان خود را بالا انداخته، دید كه اینك مردی با شمشیر برهنه در دست خود پیش وی ایستاده بود. و یوشع نزد وی آمده، او را گفت: «آیا تو از ما هستی یا از دشمنان ما؟»
14 گفت: «نی، بلكه من سردار لشكر خداوند هستم كه الا´ن آمدم.» پس یوشع روی به زمین افتاده، سجده كرد و به وی گفت: «آقایم به بندۀ خود چه میگوید؟»
15 سردار لشكر خداوند به یوشع گفت كه «نعلین خود را از پایت بیرون كن زیرا جایی كه تو ایستادهای مقدس است.» و یوشع چنین كرد.
وواقع شد كه چون تمامی ملوك اَموریانی كه به آن طرف اُرْدُن به سمت مغرب بودند، و تمامی ملوك كنعانیانی كه به كناره دریا بودند، شنیدند كه خداوند آب اُرْدُن را پیش روی بنیاسرائیل خشكانیده بود تا ما عبور كردیم، دلهای ایشان گداخته شد و از ترس بنیاسرائیل، دیگر جان در ایشان نماند.
2 در آن وقت، خداوند به یوشع گفت: «كاردهااز سنگ چخماق برای خود بساز، و بنیاسرائیل را بار دیگر مختون ساز.»
3 و یوشع كاردها از سنگ چخماق ساخته، بنیاسرائیل را بر تل غلفه ختنه كرد.
4 و سبب ختنه كردن یوشع این بود كه تمام ذكوران قوم، یعنی تمام مردان جنگی كه از مصر بیرون آمدند، به سر راه در صحرا مردند.
5 اما تمامی قوم كه بیرون آمدند مختون بودند، و تمامی قوم كه در صحرا بعد از بیرون آمدن ایشان از مصر به سر راه مولود شدند، مختون نگشتند.
6 زیرا بنیاسرائیل چهل سال در بیابان راه میرفتند، تا تمامی آن طایفه، یعنی آن مردان جنگی كه از مصر بیرون آمده بودند، تمام شدند. زانرو كه آواز خداوند را نشنیدند و خداوند به ایشان قسم خورده، گفت: «شما را نمیگذارم كه آن زمین را ببینید كه خداوند برای پدران ایشان قسم خورده بود كه آن را به ما بدهد، زمینی كه به شیر و شهد جاری است.»
7 و اما پسران ایشان كه در جای آنها برخیزانیده بود، یوشع ایشان را مختون ساخت، زیرا نامختون بودند چونكه ایشان را در راه ختنه نكرده بودند.
8 و واقع شد كه چون از ختنه كردن تمام قوم فارغ شدند، در جایهای خود در لشكرگاه ماندند تا شفا یافتند.
9 و خداوند به یوشع گفت: «امروز عار مصر را از روی شما غلطانیدم. از این سبب نام آن مكان تا امروز جِلْجال خوانده میشود.»
10 و بنیاسرائیل در جِلْجال اردو زدند و عید فصح را در شب روز چهاردهم ماه، در صحرای اریحا نگاه داشتند.
11 و در فردای بعد از فصح در همان روز، از حاصل كُهنۀ زمین، نازكهای فطیر و خوشههای برشته شده خوردند.
12 و در فردایآن روزی كه از حاصل زمین خوردند، مَنّ موقوف شد و بنیاسرائیل دیگر مَنّ نداشتند، و در آن سال از محصول زمین كنعان میخوردند.
13 و واقع شد چون یوشع نزد اریحا بود كه چشمان خود را بالا انداخته، دید كه اینك مردی با شمشیر برهنه در دست خود پیش وی ایستاده بود. و یوشع نزد وی آمده، او را گفت: «آیا تو از ما هستی یا از دشمنان ما؟»
14 گفت: «نی، بلكه من سردار لشكر خداوند هستم كه الا´ن آمدم.» پس یوشع روی به زمین افتاده، سجده كرد و به وی گفت: «آقایم به بندۀ خود چه میگوید؟»
15 سردار لشكر خداوند به یوشع گفت كه «نعلین خود را از پایت بیرون كن زیرا جایی كه تو ایستادهای مقدس است.» و یوشع چنین كرد.
فصل شش
فصل 6
(واریحا به سبب بنیاسرائیل سخت بستهشد، به طوری كه كسی به آن رفت و آمد نمیكرد.)
2 و یهُوَه به یوشع گفت: «ببین اریحا و مَلِكَش و مردان جنگی را به دست تو تسلیم كردم.
3 پس شما یعنی همۀ مردان جنگی، شهر را طواف كنید، و یك مرتبه دور شهر بگردید، و شش روز چنین كن.
4 و هفت كاهن پیش تابوت، هفت كَرِنّای یوبیل بردارند، و در روز هفتم شهر را هفت مرتبه طواف كنید، و كاهنان كَرِنّاها را بنوازند.
5 و چون بوق یوبیل كشیده شود و شما آواز كَرِنّا را بشنوید، تمامی قوم به آواز بلند صدا كنند، و حصار شهر به زمین خواهد افتاد، و هر كس از قوم پیش روی خود برآید.»
6 پس یوشع بننون كاهنان را خوانده، به ایشان گفت: «تابوت عهد را بردارید و هفت كاهن هفت كَرِنّای یوبیل را پیش تابوت خداوند بردارند.»
7 و به قوم گفتند:«پیش بروید و شهر را طواف كنید، و مردان مسلح پیش تابوت خداوند بروند.»
8 و چون یوشع این را به قوم گفت، هفت كاهن هفت كَرِنّای یوبیل را برداشته، پیش خداوند رفتند و كَرِنّاها را نواختند و تابوت عهد خداوند از عقب ایشان روانه شد.
9 و مردان مسلح پیش كاهنانی كه كَرِنّاها را مینواختند رفتند، و ساقه لشكر از عقب تابوت روانه شدند؛ و چون میرفتند، كاهنان كَرِنّاها را مینواختند.
10 و یوشع قوم را امر فرموده، گفت: «صدا نزنید و آواز شما شنیده نشود، بلكه سخنی از دهان شما بیرون نیاید تا روزی كه به شما بگویم كه صدا كنید. آن وقت صدا زنید.»
11 پس تابوت خداوند را به شهر طواف داد و یك مرتبه دور شهر گردش كرد. و ایشان به لشكرگاه برگشتند و شب را در لشكرگاه به سر بردند.
12 بامدادان یوشع به زودی برخاست و كاهنان تابوت خداوند را برداشتند.
13 و هفت كاهن هفت كَرِنّای یوبیل را برداشته، پیش تابوت خداوند میرفتند، و كَرِنّاها را مینواختند، و مردان مسلح پیش ایشان میرفتند، و ساقه لشكر از عقب تابوت خداوند رفتند، و چون میرفتند (كاهنان) كَرِنّاها را مینواختند.
14 پس روز دوم، شهر را یك مرتبه طواف كرده، به لشكرگاه برگشتند، و شش روز چنین كردند.
15 و در روز هفتم، وقت طلوع فجر، به زودی برخاسته، شهر را به همین طور هفت مرتبه طواف كردند، جز اینكه در آن روز شهر را هفت مرتبه طواف كردند.
16 و چنین شد در مرتبۀ هفتم، چون كاهنان كَرِنّاها را نواختند كه یوشع به قوم گفت: «صدا زنید زیرا خداوند شهر را به شما داده است.
17 و خود شهر و هر چه در آن است برای خداوندحرام خواهد شد، و راحاب فاحشه فقط، با هر چه با وی در خانه باشد زنده خواهند ماند، زیرا رسولانی را كه فرستادیم پنهان كرد.
18 و اما شما زنهار خویشتن را از چیز حرام نگاه دارید، مبادا بعد از آنكه آن را حرام كرده باشید، از آن چیز حرام بگیرید و لشكرگاه اسرائیل را حرام كرده، آن را مضطرب سازید.
19 و تمامی نقره و طلا و ظروف مسین و آهنین، وقف خداوند میباشد و به خزانۀ خداوند گذارده شود.»
20 آنگاه قوم صدا زدند و كَرِنّاها را نواختند. و چون قوم آواز كَرِنّا را شنیدند و قوم به آواز بلند صدا زدند، حصار شهر به زمین افتاد. و قوم یعنی هر كس پیش روی خود به شهر برآمد و شهر را گرفتند.
21 و هر آنچه در شهر بود از مرد و زن و جوان و پیر و حتی گاو و گوسفند و الاغ را به دم شمشیر هلاك كردند.
22 و یوشع به آن دو مرد كه به جاسوسی زمین رفته بودند، گفت: «به خانۀ زن فاحشه بروید، و زن را با هر چه دارد از آنجا بیرون آرید چنانكه برای وی قسم خوردید.»
23 پس آن دو جوان جاسوس داخل شده، راحاب و پدرش و مادرش و برادرانش را با هر چه داشت بیرون آوردند، بلكه تمام خویشانش را آورده، ایشان را بیرون لشكرگاه اسرائیل جا دادند.
24 و شهر را با آنچه در آن بود، به آتش سوزانیدند. لیكن نقره و طلا و ظروف مسین و آهنین را به خزانۀ خانه خداوند گذاردند.
25 و یوشع، راحاب فاحشه و خاندان پدرش را با هر چه از آن او بود زنده نگاه داشت، و او تا امروز در میان اسرائیل ساكن است، زیرا رسولان را كه یوشع برای جاسوسی اریحا فرستاده بود پنهان كرد.
26 و در آنوقت یوشع ایشان را قسم داده، گفت: «ملعون باد به حضور خداوند كسی كه برخاسته، این شهر اریحا را بنا كند؛ به نخستزادۀ خود بنیادش خواهد نهاد، و به پسر كوچك خود دروازههایش را برپا خواهد نمود.»
27 و خداوند با یوشع میبود و اسم او درتمامی آن زمین شهرت یافت.
(واریحا به سبب بنیاسرائیل سخت بستهشد، به طوری كه كسی به آن رفت و آمد نمیكرد.)
2 و یهُوَه به یوشع گفت: «ببین اریحا و مَلِكَش و مردان جنگی را به دست تو تسلیم كردم.
3 پس شما یعنی همۀ مردان جنگی، شهر را طواف كنید، و یك مرتبه دور شهر بگردید، و شش روز چنین كن.
4 و هفت كاهن پیش تابوت، هفت كَرِنّای یوبیل بردارند، و در روز هفتم شهر را هفت مرتبه طواف كنید، و كاهنان كَرِنّاها را بنوازند.
5 و چون بوق یوبیل كشیده شود و شما آواز كَرِنّا را بشنوید، تمامی قوم به آواز بلند صدا كنند، و حصار شهر به زمین خواهد افتاد، و هر كس از قوم پیش روی خود برآید.»
6 پس یوشع بننون كاهنان را خوانده، به ایشان گفت: «تابوت عهد را بردارید و هفت كاهن هفت كَرِنّای یوبیل را پیش تابوت خداوند بردارند.»
7 و به قوم گفتند:«پیش بروید و شهر را طواف كنید، و مردان مسلح پیش تابوت خداوند بروند.»
8 و چون یوشع این را به قوم گفت، هفت كاهن هفت كَرِنّای یوبیل را برداشته، پیش خداوند رفتند و كَرِنّاها را نواختند و تابوت عهد خداوند از عقب ایشان روانه شد.
9 و مردان مسلح پیش كاهنانی كه كَرِنّاها را مینواختند رفتند، و ساقه لشكر از عقب تابوت روانه شدند؛ و چون میرفتند، كاهنان كَرِنّاها را مینواختند.
10 و یوشع قوم را امر فرموده، گفت: «صدا نزنید و آواز شما شنیده نشود، بلكه سخنی از دهان شما بیرون نیاید تا روزی كه به شما بگویم كه صدا كنید. آن وقت صدا زنید.»
11 پس تابوت خداوند را به شهر طواف داد و یك مرتبه دور شهر گردش كرد. و ایشان به لشكرگاه برگشتند و شب را در لشكرگاه به سر بردند.
12 بامدادان یوشع به زودی برخاست و كاهنان تابوت خداوند را برداشتند.
13 و هفت كاهن هفت كَرِنّای یوبیل را برداشته، پیش تابوت خداوند میرفتند، و كَرِنّاها را مینواختند، و مردان مسلح پیش ایشان میرفتند، و ساقه لشكر از عقب تابوت خداوند رفتند، و چون میرفتند (كاهنان) كَرِنّاها را مینواختند.
14 پس روز دوم، شهر را یك مرتبه طواف كرده، به لشكرگاه برگشتند، و شش روز چنین كردند.
15 و در روز هفتم، وقت طلوع فجر، به زودی برخاسته، شهر را به همین طور هفت مرتبه طواف كردند، جز اینكه در آن روز شهر را هفت مرتبه طواف كردند.
16 و چنین شد در مرتبۀ هفتم، چون كاهنان كَرِنّاها را نواختند كه یوشع به قوم گفت: «صدا زنید زیرا خداوند شهر را به شما داده است.
17 و خود شهر و هر چه در آن است برای خداوندحرام خواهد شد، و راحاب فاحشه فقط، با هر چه با وی در خانه باشد زنده خواهند ماند، زیرا رسولانی را كه فرستادیم پنهان كرد.
18 و اما شما زنهار خویشتن را از چیز حرام نگاه دارید، مبادا بعد از آنكه آن را حرام كرده باشید، از آن چیز حرام بگیرید و لشكرگاه اسرائیل را حرام كرده، آن را مضطرب سازید.
19 و تمامی نقره و طلا و ظروف مسین و آهنین، وقف خداوند میباشد و به خزانۀ خداوند گذارده شود.»
20 آنگاه قوم صدا زدند و كَرِنّاها را نواختند. و چون قوم آواز كَرِنّا را شنیدند و قوم به آواز بلند صدا زدند، حصار شهر به زمین افتاد. و قوم یعنی هر كس پیش روی خود به شهر برآمد و شهر را گرفتند.
21 و هر آنچه در شهر بود از مرد و زن و جوان و پیر و حتی گاو و گوسفند و الاغ را به دم شمشیر هلاك كردند.
22 و یوشع به آن دو مرد كه به جاسوسی زمین رفته بودند، گفت: «به خانۀ زن فاحشه بروید، و زن را با هر چه دارد از آنجا بیرون آرید چنانكه برای وی قسم خوردید.»
23 پس آن دو جوان جاسوس داخل شده، راحاب و پدرش و مادرش و برادرانش را با هر چه داشت بیرون آوردند، بلكه تمام خویشانش را آورده، ایشان را بیرون لشكرگاه اسرائیل جا دادند.
24 و شهر را با آنچه در آن بود، به آتش سوزانیدند. لیكن نقره و طلا و ظروف مسین و آهنین را به خزانۀ خانه خداوند گذاردند.
25 و یوشع، راحاب فاحشه و خاندان پدرش را با هر چه از آن او بود زنده نگاه داشت، و او تا امروز در میان اسرائیل ساكن است، زیرا رسولان را كه یوشع برای جاسوسی اریحا فرستاده بود پنهان كرد.
26 و در آنوقت یوشع ایشان را قسم داده، گفت: «ملعون باد به حضور خداوند كسی كه برخاسته، این شهر اریحا را بنا كند؛ به نخستزادۀ خود بنیادش خواهد نهاد، و به پسر كوچك خود دروازههایش را برپا خواهد نمود.»
27 و خداوند با یوشع میبود و اسم او درتمامی آن زمین شهرت یافت.
فصل هفت
فصل 7
وبنیاسرائیل در آنچه حرام شده بود خیانت ورزیدند، زیرا عَخان ابن كَرْمی ابن زَبْدی ابن زارَح از سبط یهودا، از آنچه حرام شده بود گرفت، و غضب خداوند بر بنیاسرائیل افروخته شد.
2 و یوشع از اریحا تا عای كه نزد بیت آون به طرف شرقی بیتئیل واقع است، مردان فرستاد و ایشان را خطاب كرده، گفت: «بروید و زمین را جاسوسی كنید.» پس آن مردان رفته، عای را جاسوسی كردند.
3 و نزد یوشع برگشته، او را گفتند: «تمامی قوم برنیایند؛ به قدر دو یا سه هزار نفر برآیند و عای را بزنند و تمامی قوم را به آنجا زحمت ندهی زیرا كه ایشان كماند.»
4 پس قریب به سه هزار نفر از قوم به آنجا رفتند و از حضور مردان عای فرار كردند.
5 و مردان عای از آنها به قدر سی و شش نفر كشتند و از پیش دروازه تا شباریم ایشان را تعاقب نموده، ایشان را در نشیب زدند. و دل قوم گداخته شده، مثل آب گردید.
6 و یوشع و مشایخ اسرائیل جامۀ خود را چاك زده، پیش تابوت خداوند تا شام رو به زمین افتادند، و خاك به سرهای خود پاشیدند.
7 ویوشع گفت: «آه ای خداوند یهُوَه برای چه این قوم را از اُرْدُن عبور دادی تا ما را به دست اَموریان تسلیم كرده، ما را هلاك كنی. كاش راضی شده بودیم كه به آن طرف اُرْدُن بمانیم.
8 آه ای خداوند چه بگویم بعد از آنكه اسرائیل از حضور دشمنان خود پشت دادهاند.
9 زیرا چون كنعانیان و تمامی ساكنان زمین این را بشنوند، دور ما را خواهند گرفت و نام ما را از این زمین منقطع خواهند كرد. و تو به اسم بزرگ خود چه خواهی كرد؟»
10 خداوند به یوشع گفت: «برخیز! چرا تو به این طور به روی خود افتادهای؟
11 اسرائیل گناه كرده، و از عهدی نیز كه به ایشان امر فرمودم تجاوز نمودهاند و از چیز حرام هم گرفته، دزدیدهاند، بلكه انكار كرده، آن را در اسباب خود گذاشتهاند.
12 از این سبب بنیاسرائیل نمیتوانند به حضور دشمنان خود بایستند و از حضور دشمنان خود پشت دادهاند، زیرا كه ملعون شدهاند. و اگر چیز حرام را از میان خود تباه نسازید، من دیگر با شما نخواهم بود.
13 برخیز قوم را تقدیس نما و بگو برای فردا خویشتن را تقدیس نمایید، زیرا یهُوَه خدای اسرائیل چنین میگوید: ای اسرائیل چیزی حرام در میان توست و تا این چیز حرام را از میان خود دور نكنی، پیش روی دشمنان خود نمیتوانی ایستاد.
14 پس بامدادان، شما موافق اسباط خود نزدیك بیایید، و چنین شود كه سبطی را كه خداوند انتخاب كند به قبیلههای خود نزدیك آیند؛ و قبیلهای را كه خداوند انتخاب كند، به خاندانهای خود نزدیك بیایند؛ و خاندانی را كه خداوند انتخاب كند به مردان خود نزدیك آیند.
15 و هر كه آن چیز حرام نزد او یافت شود، با هر چه دارد به آتش سوخته شود، زیرا كه از عهد خداوند تجاوز نموده،قباحتی در میان اسرائیل به عمل آورده است.»
16 پس یوشع بامدادان بزودی برخاسته، اسرائیل را به اسباط ایشان نزدیك آورد و سبط یهودا گرفته شد.
17 و قبیلۀ یهودا را نزدیك آورد و قبیلۀ زارَحیان گرفته شد. پس قبیلۀ زارَحیان را به مردان ایشان نزدیك آورد و زَبْدی گرفته شد.
18 و خاندان او را به مردان ایشان نزدیك آورد و عَخان بنكَرْمی ابنزَبْدی بنزارَح از سبط یهودا گرفته شد.
19 و یوشع به عَخان گفت: «ای پسر من، الا´ن یهوه خدای اسرائیل را جلال بده و نزد او اعتراف نما و مرا خبر بده كه چه كردی و از ما مخفی مدار.»
20 عَخان در جواب یوشع گفت: «فیالواقع به یهُوَه خدای اسرائیل گناه كرده، و چنین و چنان به عمل آوردهام.
21 چون در میان غنیمت ردایی فاخر شِنعاری و دویست مثقال نقره و یك شمش طلا كه وزنش پنجاه مثقال بود دیدم، آنها را طمع ورزیده، گرفتم، و اینك در میان خیمۀ من در زمین است و نقره زیر آن میباشد.»
22 آنگاه یوشع رسولان فرستاد و به خیمه دویدند، و اینك در خیمه او پنهان بود و نقره زیر آن.
23 و آنها را از میان خیمه گرفته، نزد یوشع و جمیع بنیاسرائیل آوردند و آنها را به حضور خداوند نهادند.
24 و یوشع و تمامی بنیاسرائیل با وی، عَخان پسر زارَح و نقره و ردا و شمش طلا و پسرانش و دخترانش و گاوانش و حمارانش و گوسفندانش و خیمهاش و تمامی مایملكش را گرفته، آنها را به وادی عَخور بردند.
25 و یوشع گفت: «برای چه ما را مضطرب ساختی؟ خداوند امروز تو را مضطرب خواهد ساخت.» پس تمامی اسرائیل او را سنگسار كردند و آنها را به آتش سوزانیدند و ایشان را به سنگها سنگسار كردند.
26 و تودۀ بزرگ از سنگها بر او برپا داشتند كه تا به امروز هست. و خداوند از شدت غضب خود برگشت؛ بنابراین اسم آن مكان تا امروز وادی عَخور نامیده شده است.
وبنیاسرائیل در آنچه حرام شده بود خیانت ورزیدند، زیرا عَخان ابن كَرْمی ابن زَبْدی ابن زارَح از سبط یهودا، از آنچه حرام شده بود گرفت، و غضب خداوند بر بنیاسرائیل افروخته شد.
2 و یوشع از اریحا تا عای كه نزد بیت آون به طرف شرقی بیتئیل واقع است، مردان فرستاد و ایشان را خطاب كرده، گفت: «بروید و زمین را جاسوسی كنید.» پس آن مردان رفته، عای را جاسوسی كردند.
3 و نزد یوشع برگشته، او را گفتند: «تمامی قوم برنیایند؛ به قدر دو یا سه هزار نفر برآیند و عای را بزنند و تمامی قوم را به آنجا زحمت ندهی زیرا كه ایشان كماند.»
4 پس قریب به سه هزار نفر از قوم به آنجا رفتند و از حضور مردان عای فرار كردند.
5 و مردان عای از آنها به قدر سی و شش نفر كشتند و از پیش دروازه تا شباریم ایشان را تعاقب نموده، ایشان را در نشیب زدند. و دل قوم گداخته شده، مثل آب گردید.
6 و یوشع و مشایخ اسرائیل جامۀ خود را چاك زده، پیش تابوت خداوند تا شام رو به زمین افتادند، و خاك به سرهای خود پاشیدند.
7 ویوشع گفت: «آه ای خداوند یهُوَه برای چه این قوم را از اُرْدُن عبور دادی تا ما را به دست اَموریان تسلیم كرده، ما را هلاك كنی. كاش راضی شده بودیم كه به آن طرف اُرْدُن بمانیم.
8 آه ای خداوند چه بگویم بعد از آنكه اسرائیل از حضور دشمنان خود پشت دادهاند.
9 زیرا چون كنعانیان و تمامی ساكنان زمین این را بشنوند، دور ما را خواهند گرفت و نام ما را از این زمین منقطع خواهند كرد. و تو به اسم بزرگ خود چه خواهی كرد؟»
10 خداوند به یوشع گفت: «برخیز! چرا تو به این طور به روی خود افتادهای؟
11 اسرائیل گناه كرده، و از عهدی نیز كه به ایشان امر فرمودم تجاوز نمودهاند و از چیز حرام هم گرفته، دزدیدهاند، بلكه انكار كرده، آن را در اسباب خود گذاشتهاند.
12 از این سبب بنیاسرائیل نمیتوانند به حضور دشمنان خود بایستند و از حضور دشمنان خود پشت دادهاند، زیرا كه ملعون شدهاند. و اگر چیز حرام را از میان خود تباه نسازید، من دیگر با شما نخواهم بود.
13 برخیز قوم را تقدیس نما و بگو برای فردا خویشتن را تقدیس نمایید، زیرا یهُوَه خدای اسرائیل چنین میگوید: ای اسرائیل چیزی حرام در میان توست و تا این چیز حرام را از میان خود دور نكنی، پیش روی دشمنان خود نمیتوانی ایستاد.
14 پس بامدادان، شما موافق اسباط خود نزدیك بیایید، و چنین شود كه سبطی را كه خداوند انتخاب كند به قبیلههای خود نزدیك آیند؛ و قبیلهای را كه خداوند انتخاب كند، به خاندانهای خود نزدیك بیایند؛ و خاندانی را كه خداوند انتخاب كند به مردان خود نزدیك آیند.
15 و هر كه آن چیز حرام نزد او یافت شود، با هر چه دارد به آتش سوخته شود، زیرا كه از عهد خداوند تجاوز نموده،قباحتی در میان اسرائیل به عمل آورده است.»
16 پس یوشع بامدادان بزودی برخاسته، اسرائیل را به اسباط ایشان نزدیك آورد و سبط یهودا گرفته شد.
17 و قبیلۀ یهودا را نزدیك آورد و قبیلۀ زارَحیان گرفته شد. پس قبیلۀ زارَحیان را به مردان ایشان نزدیك آورد و زَبْدی گرفته شد.
18 و خاندان او را به مردان ایشان نزدیك آورد و عَخان بنكَرْمی ابنزَبْدی بنزارَح از سبط یهودا گرفته شد.
19 و یوشع به عَخان گفت: «ای پسر من، الا´ن یهوه خدای اسرائیل را جلال بده و نزد او اعتراف نما و مرا خبر بده كه چه كردی و از ما مخفی مدار.»
20 عَخان در جواب یوشع گفت: «فیالواقع به یهُوَه خدای اسرائیل گناه كرده، و چنین و چنان به عمل آوردهام.
21 چون در میان غنیمت ردایی فاخر شِنعاری و دویست مثقال نقره و یك شمش طلا كه وزنش پنجاه مثقال بود دیدم، آنها را طمع ورزیده، گرفتم، و اینك در میان خیمۀ من در زمین است و نقره زیر آن میباشد.»
22 آنگاه یوشع رسولان فرستاد و به خیمه دویدند، و اینك در خیمه او پنهان بود و نقره زیر آن.
23 و آنها را از میان خیمه گرفته، نزد یوشع و جمیع بنیاسرائیل آوردند و آنها را به حضور خداوند نهادند.
24 و یوشع و تمامی بنیاسرائیل با وی، عَخان پسر زارَح و نقره و ردا و شمش طلا و پسرانش و دخترانش و گاوانش و حمارانش و گوسفندانش و خیمهاش و تمامی مایملكش را گرفته، آنها را به وادی عَخور بردند.
25 و یوشع گفت: «برای چه ما را مضطرب ساختی؟ خداوند امروز تو را مضطرب خواهد ساخت.» پس تمامی اسرائیل او را سنگسار كردند و آنها را به آتش سوزانیدند و ایشان را به سنگها سنگسار كردند.
26 و تودۀ بزرگ از سنگها بر او برپا داشتند كه تا به امروز هست. و خداوند از شدت غضب خود برگشت؛ بنابراین اسم آن مكان تا امروز وادی عَخور نامیده شده است.
فصل هشت
فصل 8
وخداوند به یوشع گفت: «مترس و هراسان مباش. تمامی مردان جنگی را با خود بردار و برخاسته، به عای برو. اینك مَلِك عای و قوم او و شهرش و زمینش را به دست تو دادم.
2 و به عای و ملكش به طوری كه به اریحا و ملكش عمل نمودی بكن، لیكن غنیمتش را با بهایمش برای خود به تاراج گیرید و در پشت شهر كمین ساز.»
3 پس یوشع و جمیع مردان جنگی برخاستند تا به عای بروند. و یوشع سی هزار نفر از مردان دلاور انتخاب كرده، ایشان را در شب فرستاد.
4 و ایشان را امر فرموده، گفت: «اینك شما برای شهر در كمین باشید، یعنی از پشت شهر و از شهر بسیار دور مروید، و همۀ شما مستعد باشید.
5 و من و تمام قومی كه با منند، نزدیك شهر خواهیم آمد، و چون مثل دفعۀ اول به مقابله ما بیرون آیند، از پیش ایشان فرار خواهیم كرد.
6 و ما را تعاقب خواهند كرد تا ایشان را از شهر دور سازیم، زیرا خواهند گفت كه مثل دفعۀ اول از حضور ما فرار میكنند؛ پس از پیش ایشان خواهیم گریخت.
7 آنگاه از كمینگاه برخاسته، شهر را به تصرف آورید، زیرا یهُوَه، خدای شما آن را به دست شما خواهد داد.
8 و چون شهر را گرفته باشید، پس شهر را به آتش بسوزانید و موافق سخن خداوند به عمل آورید. اینك شما را امر نمودم.»
9 پس یوشع ایشان را فرستاد و به كمینگاه رفته، در میان بیتئیل و عای به طرف غربی عای ماندند و یوشعآن شب را در میان قوم بسر برد.
10 و یوشع بامدادان بزودی برخاسته، قوم را صفآرایی نمود، و او با مشایخ اسرائیل پیش روی قوم بسوی عای روانه شدند.
11 و تمامی مردان جنگی كه با وی بودند روانه شده، نزدیك آمدند و در مقابل شهر رسیده، به طرف شمال عای فرود آمدند. و در میان او و عای وادیای بود.
12 و قریب به پنج هزار نفر گرفته، ایشان را در میان بیتئیل و عای به طرف غربی شهر در كمین نهاد.
13 پس قوم، یعنی تمامی لشكر كه به طرف شمالی شهر بودند و آنانی را كه به طرف غربی شهر در كمین بودند قرار دادند؛ و یوشع آن شب در میان وادی رفت.
14 و چون ملك عای این را دید او و تمامی قومش تعجیل نموده، به زودی برخاستند، و مردان شهر به مقابلۀ بنیاسرائیل برای جنگ به جای معین پیش عربه بیرون رفتند؛ و او ندانست كه در پشت شهر برای وی در كمین هستند.
15 و یوشع و همۀ اسرائیل خود را از حضور ایشان منهزم ساخته، به راه بیابان فرار كردند.
16 و تمامی قومی را كه در شهر بودند ندا در دادند تا ایشان را تعاقب كنند. پس یوشع را تعاقب نموده، از شهر دور شدند.
17 و هیچكس در عای و بیتئیل باقی نماند كه از عقب بنیاسرائیل بیرون نرفت، و دروازههای شهر را باز گذاشته، اسرائیل را تعاقب نمودند.
18 و خداوند به یوشع گفت: «مزراقی كه در دست توست، بسوی عای دراز كن، زیرا آن را به دست تو دادم؛ و یوشع، مزراقی را كه به دست خود داشت به سوی شهر دراز كرد.
19 و آنانی كه در كمین بودند، بزودی از جای خود برخاستند و چون او دست خود را دراز كرد، دویدند و داخل شهر شده، آن را گرفتند و تعجیل نموده، شهر رابه آتش سوزانیدند.
20 و مردان عای بر عقب نگریسته، دیدند كه اینك دود شهر بسوی آسمان بالا میرود. پس برای ایشان طاقت نماند كه به این طرف و آن طرف بگریزند. و قومی كه به سوی صحرا میگریختند بر تعاقبكنندگان خود برگشتند.
21 و چون یوشع و تمامی اسرائیل دیدند كه آنانی كه در كمین بودند، شهر را گرفتهاند و دود شهر بالا میرود، ایشان برگشته، مردان عای را شكست دادند.
22 و دیگران به مقابلۀ ایشان از شهر بیرون آمدند، و ایشان در میان اسرائیل بودند. آنان از یك طرف و اینان از طرف دیگر و ایشان را میكشتند به حدی كه كسی از آنها باقی نماند و نجات نیافت.
23 و ملك عای را زنده گرفته، او را نزد یوشع آوردند.
24 و واقع شد كه چون اسرائیل از كشتن همۀ ساكنان عای در صحرا و در بیابانی كه ایشان را در آن تعاقب مینمودند فارغ شدند، و همۀ آنها از دم شمشیر افتاده، هلاك گشتند، تمامی اسرائیل به عای برگشته، آن را به دم شمشیر كشتند.
25 و همۀ آنانی كه در آن روز از مرد و زن افتادند، دوازده هزار نفر بودند یعنی تمامی مردمان عای.
26 زیرا یوشع دست خود را كه با مزراق دراز كرده بود، پس نكشید تا تمامی ساكنان عای را هلاك كرد.
27 لیكن بهایم و غنیمت آن شهر را اسرائیل برای خود به تاراج بردند موافق كلام خداوند كه به یوشع امر فرموده بود.
28 پس یوشع عای را سوزانید و آن را تودۀ ابدی و خرابه ساخت كه تا امروز باقی است.
29 و ملك عای را تا وقت شام به دار كشید، و در وقت غروب آفتاب، یوشع فرمود تا لاش او را از دار پایین آورده، او را نزد دهنۀدروازۀ شهر انداختند و تودۀ بزرگ از سنگها بر آن برپا كردند كه تا امروز باقی است.
30 آنگاه یوشع مذبحی برای یهُوَه، خدای اسرائیل در كوه عیبال بنا كرد.
31 چنانكه موسی، بندۀ خداوند ، بنیاسرائیل را امر فرموده بود، به طوری كه در كتاب تورات موسی مكتوب است، یعنی مذبحی از سنگهای ناتراشیده كه كسی بر آنها آلات آهنین بلند نكرده بود و بر آن قربانیهای سلامتی برای خداوند گذرانیدند و ذبایح سلامتی ذبح كردند.
32 و در آنجا بر آن سنگها نسخۀ تورات موسی را كه نوشته بود به حضور بنیاسرائیل مرقوم ساخت.
33 و تمامی اسرائیل و مشایخ و رؤسا و داوران ایشان به هر دو طرف تابوت پیش لاویان كَهَنه كه تابوت عهد خداوند را برمیداشتند ایستادند، هم غریبان و هم متوطنان؛ نصف ایشان به طرف كوه جَرِزیم و نصف ایشان به طرف كوه عیبال چنانكه موسی بندۀ خداوند امر فرموده بود، تا قوم اسرائیل را اول بركت دهند.
34 و بعد از آن تمامی سخنان شریعت، هم بركتها و هم لعنتها را به طوری كه در كتاب تورات مرقوم است، خواند.
35 از هر چه موسی امر فرموده بود، حرفی نبود كه یوشع به حضور تمام جماعت اسرائیل با زنان و اطفال و غریبانی كه در میان ایشان میرفتند، نخواند.
وخداوند به یوشع گفت: «مترس و هراسان مباش. تمامی مردان جنگی را با خود بردار و برخاسته، به عای برو. اینك مَلِك عای و قوم او و شهرش و زمینش را به دست تو دادم.
2 و به عای و ملكش به طوری كه به اریحا و ملكش عمل نمودی بكن، لیكن غنیمتش را با بهایمش برای خود به تاراج گیرید و در پشت شهر كمین ساز.»
3 پس یوشع و جمیع مردان جنگی برخاستند تا به عای بروند. و یوشع سی هزار نفر از مردان دلاور انتخاب كرده، ایشان را در شب فرستاد.
4 و ایشان را امر فرموده، گفت: «اینك شما برای شهر در كمین باشید، یعنی از پشت شهر و از شهر بسیار دور مروید، و همۀ شما مستعد باشید.
5 و من و تمام قومی كه با منند، نزدیك شهر خواهیم آمد، و چون مثل دفعۀ اول به مقابله ما بیرون آیند، از پیش ایشان فرار خواهیم كرد.
6 و ما را تعاقب خواهند كرد تا ایشان را از شهر دور سازیم، زیرا خواهند گفت كه مثل دفعۀ اول از حضور ما فرار میكنند؛ پس از پیش ایشان خواهیم گریخت.
7 آنگاه از كمینگاه برخاسته، شهر را به تصرف آورید، زیرا یهُوَه، خدای شما آن را به دست شما خواهد داد.
8 و چون شهر را گرفته باشید، پس شهر را به آتش بسوزانید و موافق سخن خداوند به عمل آورید. اینك شما را امر نمودم.»
9 پس یوشع ایشان را فرستاد و به كمینگاه رفته، در میان بیتئیل و عای به طرف غربی عای ماندند و یوشعآن شب را در میان قوم بسر برد.
10 و یوشع بامدادان بزودی برخاسته، قوم را صفآرایی نمود، و او با مشایخ اسرائیل پیش روی قوم بسوی عای روانه شدند.
11 و تمامی مردان جنگی كه با وی بودند روانه شده، نزدیك آمدند و در مقابل شهر رسیده، به طرف شمال عای فرود آمدند. و در میان او و عای وادیای بود.
12 و قریب به پنج هزار نفر گرفته، ایشان را در میان بیتئیل و عای به طرف غربی شهر در كمین نهاد.
13 پس قوم، یعنی تمامی لشكر كه به طرف شمالی شهر بودند و آنانی را كه به طرف غربی شهر در كمین بودند قرار دادند؛ و یوشع آن شب در میان وادی رفت.
14 و چون ملك عای این را دید او و تمامی قومش تعجیل نموده، به زودی برخاستند، و مردان شهر به مقابلۀ بنیاسرائیل برای جنگ به جای معین پیش عربه بیرون رفتند؛ و او ندانست كه در پشت شهر برای وی در كمین هستند.
15 و یوشع و همۀ اسرائیل خود را از حضور ایشان منهزم ساخته، به راه بیابان فرار كردند.
16 و تمامی قومی را كه در شهر بودند ندا در دادند تا ایشان را تعاقب كنند. پس یوشع را تعاقب نموده، از شهر دور شدند.
17 و هیچكس در عای و بیتئیل باقی نماند كه از عقب بنیاسرائیل بیرون نرفت، و دروازههای شهر را باز گذاشته، اسرائیل را تعاقب نمودند.
18 و خداوند به یوشع گفت: «مزراقی كه در دست توست، بسوی عای دراز كن، زیرا آن را به دست تو دادم؛ و یوشع، مزراقی را كه به دست خود داشت به سوی شهر دراز كرد.
19 و آنانی كه در كمین بودند، بزودی از جای خود برخاستند و چون او دست خود را دراز كرد، دویدند و داخل شهر شده، آن را گرفتند و تعجیل نموده، شهر رابه آتش سوزانیدند.
20 و مردان عای بر عقب نگریسته، دیدند كه اینك دود شهر بسوی آسمان بالا میرود. پس برای ایشان طاقت نماند كه به این طرف و آن طرف بگریزند. و قومی كه به سوی صحرا میگریختند بر تعاقبكنندگان خود برگشتند.
21 و چون یوشع و تمامی اسرائیل دیدند كه آنانی كه در كمین بودند، شهر را گرفتهاند و دود شهر بالا میرود، ایشان برگشته، مردان عای را شكست دادند.
22 و دیگران به مقابلۀ ایشان از شهر بیرون آمدند، و ایشان در میان اسرائیل بودند. آنان از یك طرف و اینان از طرف دیگر و ایشان را میكشتند به حدی كه كسی از آنها باقی نماند و نجات نیافت.
23 و ملك عای را زنده گرفته، او را نزد یوشع آوردند.
24 و واقع شد كه چون اسرائیل از كشتن همۀ ساكنان عای در صحرا و در بیابانی كه ایشان را در آن تعاقب مینمودند فارغ شدند، و همۀ آنها از دم شمشیر افتاده، هلاك گشتند، تمامی اسرائیل به عای برگشته، آن را به دم شمشیر كشتند.
25 و همۀ آنانی كه در آن روز از مرد و زن افتادند، دوازده هزار نفر بودند یعنی تمامی مردمان عای.
26 زیرا یوشع دست خود را كه با مزراق دراز كرده بود، پس نكشید تا تمامی ساكنان عای را هلاك كرد.
27 لیكن بهایم و غنیمت آن شهر را اسرائیل برای خود به تاراج بردند موافق كلام خداوند كه به یوشع امر فرموده بود.
28 پس یوشع عای را سوزانید و آن را تودۀ ابدی و خرابه ساخت كه تا امروز باقی است.
29 و ملك عای را تا وقت شام به دار كشید، و در وقت غروب آفتاب، یوشع فرمود تا لاش او را از دار پایین آورده، او را نزد دهنۀدروازۀ شهر انداختند و تودۀ بزرگ از سنگها بر آن برپا كردند كه تا امروز باقی است.
30 آنگاه یوشع مذبحی برای یهُوَه، خدای اسرائیل در كوه عیبال بنا كرد.
31 چنانكه موسی، بندۀ خداوند ، بنیاسرائیل را امر فرموده بود، به طوری كه در كتاب تورات موسی مكتوب است، یعنی مذبحی از سنگهای ناتراشیده كه كسی بر آنها آلات آهنین بلند نكرده بود و بر آن قربانیهای سلامتی برای خداوند گذرانیدند و ذبایح سلامتی ذبح كردند.
32 و در آنجا بر آن سنگها نسخۀ تورات موسی را كه نوشته بود به حضور بنیاسرائیل مرقوم ساخت.
33 و تمامی اسرائیل و مشایخ و رؤسا و داوران ایشان به هر دو طرف تابوت پیش لاویان كَهَنه كه تابوت عهد خداوند را برمیداشتند ایستادند، هم غریبان و هم متوطنان؛ نصف ایشان به طرف كوه جَرِزیم و نصف ایشان به طرف كوه عیبال چنانكه موسی بندۀ خداوند امر فرموده بود، تا قوم اسرائیل را اول بركت دهند.
34 و بعد از آن تمامی سخنان شریعت، هم بركتها و هم لعنتها را به طوری كه در كتاب تورات مرقوم است، خواند.
35 از هر چه موسی امر فرموده بود، حرفی نبود كه یوشع به حضور تمام جماعت اسرائیل با زنان و اطفال و غریبانی كه در میان ایشان میرفتند، نخواند.
فصل نه
فصل 9
وواقع شد كه تمامی ملوك حِتّیان و اَموریان و كنعانیان و فَرِزّیان و حِوّیان یبوسیان، كه به آن طرف اُرْدُن در كوه و هامون و در تمامی كنارۀ دریای بزرگ تا مقابل لبنان بودند، چون این را شنیدند،
2 با هم جمع شدند، تا با یوشع و اسرائیل متفقاً جنگ كنند.
3 و اما ساكنان جَبَعُون چون آنچه را كه یوشع به اریحا و عای كرده بود شنیدند،
4 ایشان نیز به حیله رفتار نمودند و روانه شده، خویشتن را مثل ایلچیان ظاهر كرده، جوالهای كُهنه بر الاغهای خود و مشكهای شراب كه كهنه و پاره و بسته شده بود، گرفتند.
5 و بر پایهای خود كفشهای مندرس و پینهزده و بر بدن خود رخت كهنه و تمامی نان توشۀ ایشان خشك و كفه زده بود.
6 و نزد یوشع به اردو در جِلْجال آمده، به او و به مردان اسرائیل گفتند كه «از زمین دور آمدهایم پس الا´ن با ما عهد ببندید.»
7 و مردان اسرائیل به حِوّیان گفتند: «شاید در میان ما ساكن باشید. پس چگونه با شما عهد ببندیم؟»
8 ایشان به یوشع گفتند: «ما بندگان تو هستیم.» یوشع به ایشان گفت كه « شما كیانید و از كجا میآیید؟»
9 به وی گفتند: «بندگانت به سبب اسم یهُوَه خدای تو از زمین بسیار دور آمدهایم زیرا كه آوازۀ او و هر چه را كه در مصر كرد، شنیدیم.
10 و نیز آنچه را به دو ملك اَموریان كه به آن طرف اُرْدُن بودند یعنی به سَیحُون، ملك حَشْبُون، و عوج، ملك باشان، كه در عَشْتارُوت بود، كرد.
11 پس مشایخ ما و تمامی ساكنان زمین ما به ما گفتند كه توشهای به جهت راه به دست خود بگیرید و به استقبال ایشان رفته، ایشان را بگویید كه ما بندگان شما هستیم. پس الا´ن با ما عهد ببندید.
12 این نان ما در روزی كه روانه شدیم تا نزد شما بیاییم ازخانههای خود آن را برای توشۀ راه گرم گرفتیم، و الا´ن اینك خشك و كفهزده شده است.
13 و این مشكهای شراب كه پر كردیم تازه بود واینك پاره شده، و این رخت و كفشهای ما از كثرت طول راه كهنه شده است.»
14 آنگاه آن مردمان از توشۀ ایشان گرفتند و از دهان خداوند مشورت نكردند.
15 و یوشع با ایشان صلح كرده، عهد بست كه ایشان را زنده نگهدارد و رؤسای جماعت با ایشان قسم خوردند.
16 اما بعد از انقضای سه روز كه با ایشان عهد بسته بودند، شنیدند كه آنها نزدیك ایشانند و در میان ایشان ساكنند.
17 پس بنیاسرائیل كوچ كرده، در روز سوم به شهرهای ایشان رسیدند و شهرهای ایشان، جَبَعُون و كفیره و بئیروت و قریۀ یعاریم بود.
18 و بنیاسرائیل ایشان را نكشتند زیرا رؤسای جماعت برای ایشان به یهُوَه، خدای اسرائیل، قسم خورده بودند، و تمامی جماعت بر رؤسا همهمه كردند.
19 و جمیع رؤسا به تمامی جماعت گفتند كه برای ایشان به یهوه، خدای اسرائیل، قسم خوردیم پس الا´ن نمیتوانیم به ایشان ضرر برسانیم.
20 این را به ایشان خواهیم كرد و ایشان را زنده نگاه خواهیم داشت مبادا به سبب قسمی كه برای ایشان خوردیم، غضب بر ما بشود.
21 و رؤسا به ایشان گفتند: «بگذارید كه زنده بمانند.» پس برای تمامی جماعت هیزمشكنان و سقایان آب شدند، چنانكه رؤسا به ایشان گفته بودند.
22 و یوشع ایشان را خواند و بدیشان خطاب كرده، گفت: «چرا ما را فریب دادید و گفتید كه ما از شما بسیار دور هستیم و حال آنكه در میان ماساكنید.
23 پس حال شما ملعونید و از شما غلامان و هیزمشكنان و سقایان آب همیشه برای خانۀ خدای ما خواهند بود.»
24 ایشان در جواب یوشع گفتند: «زیرا كه بندگان تو را یقیناً خبر دادند كه یهُوَه، خدای تو، بندۀ خود موسی را امر كرده بود كه تمامی این زمین را به شما بدهد، و همۀ ساكنان زمین را از پیش روی شما هلاك كند، و برای جانهای خود به سبب شما بسیار ترسیدیم، پس این كار را كردیم.
25 و الا´ن، اینك ما در دست تو هستیم؛ به هر طوری كه در نظر تو نیكو و صواب است كه به ما رفتار نمایی، عمل نما.»
26 پس او با ایشان به همین طور عمل نموده، ایشان را از دست بنیاسرائیل رهایی داد كه ایشان را نكشتند.
27 و یوشع در آن روز ایشان را مقرر كرد تا هیزمشكنان و سقایان آب برای جماعت و برای مذبح خداوند باشند، در مقامی كه او اختیار كند و تا به امروز چنین هستند.
وواقع شد كه تمامی ملوك حِتّیان و اَموریان و كنعانیان و فَرِزّیان و حِوّیان یبوسیان، كه به آن طرف اُرْدُن در كوه و هامون و در تمامی كنارۀ دریای بزرگ تا مقابل لبنان بودند، چون این را شنیدند،
2 با هم جمع شدند، تا با یوشع و اسرائیل متفقاً جنگ كنند.
3 و اما ساكنان جَبَعُون چون آنچه را كه یوشع به اریحا و عای كرده بود شنیدند،
4 ایشان نیز به حیله رفتار نمودند و روانه شده، خویشتن را مثل ایلچیان ظاهر كرده، جوالهای كُهنه بر الاغهای خود و مشكهای شراب كه كهنه و پاره و بسته شده بود، گرفتند.
5 و بر پایهای خود كفشهای مندرس و پینهزده و بر بدن خود رخت كهنه و تمامی نان توشۀ ایشان خشك و كفه زده بود.
6 و نزد یوشع به اردو در جِلْجال آمده، به او و به مردان اسرائیل گفتند كه «از زمین دور آمدهایم پس الا´ن با ما عهد ببندید.»
7 و مردان اسرائیل به حِوّیان گفتند: «شاید در میان ما ساكن باشید. پس چگونه با شما عهد ببندیم؟»
8 ایشان به یوشع گفتند: «ما بندگان تو هستیم.» یوشع به ایشان گفت كه « شما كیانید و از كجا میآیید؟»
9 به وی گفتند: «بندگانت به سبب اسم یهُوَه خدای تو از زمین بسیار دور آمدهایم زیرا كه آوازۀ او و هر چه را كه در مصر كرد، شنیدیم.
10 و نیز آنچه را به دو ملك اَموریان كه به آن طرف اُرْدُن بودند یعنی به سَیحُون، ملك حَشْبُون، و عوج، ملك باشان، كه در عَشْتارُوت بود، كرد.
11 پس مشایخ ما و تمامی ساكنان زمین ما به ما گفتند كه توشهای به جهت راه به دست خود بگیرید و به استقبال ایشان رفته، ایشان را بگویید كه ما بندگان شما هستیم. پس الا´ن با ما عهد ببندید.
12 این نان ما در روزی كه روانه شدیم تا نزد شما بیاییم ازخانههای خود آن را برای توشۀ راه گرم گرفتیم، و الا´ن اینك خشك و كفهزده شده است.
13 و این مشكهای شراب كه پر كردیم تازه بود واینك پاره شده، و این رخت و كفشهای ما از كثرت طول راه كهنه شده است.»
14 آنگاه آن مردمان از توشۀ ایشان گرفتند و از دهان خداوند مشورت نكردند.
15 و یوشع با ایشان صلح كرده، عهد بست كه ایشان را زنده نگهدارد و رؤسای جماعت با ایشان قسم خوردند.
16 اما بعد از انقضای سه روز كه با ایشان عهد بسته بودند، شنیدند كه آنها نزدیك ایشانند و در میان ایشان ساكنند.
17 پس بنیاسرائیل كوچ كرده، در روز سوم به شهرهای ایشان رسیدند و شهرهای ایشان، جَبَعُون و كفیره و بئیروت و قریۀ یعاریم بود.
18 و بنیاسرائیل ایشان را نكشتند زیرا رؤسای جماعت برای ایشان به یهُوَه، خدای اسرائیل، قسم خورده بودند، و تمامی جماعت بر رؤسا همهمه كردند.
19 و جمیع رؤسا به تمامی جماعت گفتند كه برای ایشان به یهوه، خدای اسرائیل، قسم خوردیم پس الا´ن نمیتوانیم به ایشان ضرر برسانیم.
20 این را به ایشان خواهیم كرد و ایشان را زنده نگاه خواهیم داشت مبادا به سبب قسمی كه برای ایشان خوردیم، غضب بر ما بشود.
21 و رؤسا به ایشان گفتند: «بگذارید كه زنده بمانند.» پس برای تمامی جماعت هیزمشكنان و سقایان آب شدند، چنانكه رؤسا به ایشان گفته بودند.
22 و یوشع ایشان را خواند و بدیشان خطاب كرده، گفت: «چرا ما را فریب دادید و گفتید كه ما از شما بسیار دور هستیم و حال آنكه در میان ماساكنید.
23 پس حال شما ملعونید و از شما غلامان و هیزمشكنان و سقایان آب همیشه برای خانۀ خدای ما خواهند بود.»
24 ایشان در جواب یوشع گفتند: «زیرا كه بندگان تو را یقیناً خبر دادند كه یهُوَه، خدای تو، بندۀ خود موسی را امر كرده بود كه تمامی این زمین را به شما بدهد، و همۀ ساكنان زمین را از پیش روی شما هلاك كند، و برای جانهای خود به سبب شما بسیار ترسیدیم، پس این كار را كردیم.
25 و الا´ن، اینك ما در دست تو هستیم؛ به هر طوری كه در نظر تو نیكو و صواب است كه به ما رفتار نمایی، عمل نما.»
26 پس او با ایشان به همین طور عمل نموده، ایشان را از دست بنیاسرائیل رهایی داد كه ایشان را نكشتند.
27 و یوشع در آن روز ایشان را مقرر كرد تا هیزمشكنان و سقایان آب برای جماعت و برای مذبح خداوند باشند، در مقامی كه او اختیار كند و تا به امروز چنین هستند.
فصل ده
فصل 10
وچون اَدُونِی صَدَق، ملك اورشلیمشنید كه یوشع عای را گرفته و آن را تباه كرده، و به طوری كه به اریحا و ملكش عمل نموده بود به عای و ملكش نیز عمل نموده است، و ساكنان جَبَعُون با اسرائیل صلح كرده، در میان ایشان میباشند،
2 ایشان بسیار ترسیدند زیرا جَبَعُون، شهر بزرگ، مثل یكی از شهرهای پادشاهنشین بود، و مردانش شجاع بودند.
3 پس اَدُونِی صَدَق، ملك اورشلیم نزد هوهام، ملك حَبْرُون، و فِرْآم، ملك یرْموت، و یافیع، ملك لاخیش، و دَبیرْ، ملك عَجْلُون، فرستاده، گفت:
4 « نزد من آمده، مرا اعانت كنید، تا جَبَعُون را بزنیم زیرا كه با یوشع و بنیاسرائیل صلح كردهاند.»
5 پس پنج ملك اَموریان یعنی ملك اورشلیم و ملك حَبْرُون و ملك یرْمُوت و ملك لاخیش و ملك عَجْلُون جمع شدند، و با تمام لشكر خود برآمدند، و در مقابل جَبَعُون اردو زده، با آن جنگ كردند.
6 پس مردان جَبَعُون نزد یوشع به اردو در جِلْجال فرستاده، گفتند: «دست خود را از بندگانت بازمدار. بزودی نزد ما بیا و ما را نجات بده، و مدد كن زیرا تمامی ملوك اَموریانی كه در كوهستان ساكنند، بر ما جمع شدهاند.»
7 پس یوشع با جمیع مردان جنگی و همۀ مردان شجاع از جِلْجال آمد.
8 و خداوند به یوشع گفت: «از آنها مترس زیرا ایشان را به دست تو دادم و كسی از ایشان پیش تو نخواهد ایستاد.»
9 پس یوشع تمامی شب از جِلْجال كوچ كرده، ناگهان به ایشان برآمد.
10 و خداوند ایشان را پیش اسرائیل منهزم ساخت، و ایشان را در جَبَعُون به كشتار عظیمی كشت. و ایشان را به راه گردنۀ بیتحورون گریزانید، و تا عَزِیقَه و مَقِّیدَه ایشان را كشت.
11 و چون از پیش اسرائیل فرار می كردند و ایشان در سرازیری بیت حورون میبودند، آنگاه خداوند تا عَزِیقَه بر ایشان از آسمان سنگهای بزرگ بارانید و مردند. و آنانی كه از سنگهای تگرگ مردند، بیشتر بودند از كسانی كه بنیاسرائیل به شمشیر كشتند.
12 آنگاه یوشع در روزی كه خداوند اَموریان را پیش بنیاسرائیل تسلیم كرد، به خداوند در حضور بنیاسرائیل تكلم كرده، گفت: «ای آفتاب بر جَبَعُون بایست و تو ای ماه بر وادی اَیلُون.»
13 پس آفتاب ایستاد و ماه توقف نمود تا قوم از دشمنان خود انتقام گرفتند. مگر این در كتاب یاشِر مكتوب نیست كه آفتاب در میان آسمانایستاد و قریب به تمامی روز به فرو رفتن تعجیل نكرد.
14 و قبل از آن و بعد از آن روزی مثل آن واقع نشده بود كه خداوند آواز انسان را بشنود زیرا خداوند برای اسرائیل جنگ میكرد.
15 پس یوشع با تمامی اسرائیل به اردو به جِلْجال برگشتند.
16 اما آن پنج ملك فرار كرده، خود را در مغارۀ مَقِّیدَه پنهان ساختند.
17 و به یوشع خبر داده، گفتند: «كه آن پنج ملك پیدا شدهاند و در مغاره مَقِّیدَه پنهانند.»
18 یوشع گفت: «سنگهایی بزرگ به دهنۀ مغاره بغلطانید و بر آن مردمان بگمارید تا ایشان را نگاهبانی كنند.
19 و اما شما توقف منمایید بلكه دشمنان خود را تعاقب كنید و مؤخر ایشان را بكشید و مگذارید كه به شهرهای خود داخل شوند، زیرا یهُوَه خدای شما ایشان را به دست شما تسلیم نموده است.»
20 و چون یوشع و بنیاسرائیل از كشتن ایشان به كشتار بسیار عظیمی تا نابود شدن ایشان فارغ شدند، و بقیهای كه از ایشان نجات یافتند، به شهرهای حصاردار درآمدند.
21 آنگاه تمامی قوم نزد یوشع به اردو در مَقِّیدَه به سلامتی برگشتند، و كسی زبان خود را بر احدی از بنیاسرائیل تیز نساخت.
22 پس یوشع گفت: «دهنۀ مغاره را بگشایید و آن پنج ملك را از مغاره، نزد من بیرون آورید.»
23 پس چنین كردند، و آن پنج ملك، یعنی ملك اورشلیم و ملك حَبْرُون و ملك یرْمُوت و ملك لاخیش و ملك عَجْلون را از مغاره نزد وی بیرونآوردند.
24 و چون ملوك را نزد یوشع بیرون آوردند، یوشع تمامی مردان اسرائیل را خواند و به سرداران مردان جنگی كه همراه وی میرفتند، گفت: «نزدیك بیایید و پایهای خود را بر گردن این ملوك بگذارید.» پس نزدیك آمده، پایهای خود را بر گردن ایشان گذاردند.
25 و یوشع به ایشان گفت: «مترسید و هراسان مباشید. قوی و دلیر باشید زیرا خداوند با همۀ دشمنان شما كه با ایشان جنگ میكنید، چنین خواهد كرد.»
26 و بعد از آن یوشع ایشان را زد و كشت و بر پنج دار كشید كه تا شام بر دارها آویخته بودند.
27 و در وقت غروب آفتاب، یوشع فرمود تا ایشان را از دارها پایین آوردند، و ایشان را به مغارهای كه در آن پنهان بودند انداختند، و به دهنۀ مغاره سنگهای بزرگ كه تا امروز باقی است، گذاشتند.
28 و در آن روز یوشع مَقِّیدَه را گرفت، و آن و ملكش را به دم شمشیر زده، ایشان و همۀ نفوسی را كه در آن بودند، هلاك كرد، و كسی را باقی نگذاشت؛ و به طوری كه با ملك اریحا رفتار نموده بود، با ملك مَقِّیدَه نیز رفتار كرد.
29 و یوشع با تمامی اسرائیل از مَقِّیدَه به لِبْنَه گذشت و با لِبْنَه جنگ كرد.
30 و خداوند آن را نیز با ملكش به دست اسرائیل تسلیم نمود، پس آن و همۀ كسانی را كه در آن بودند به دم شمشیر كشت و كسی را باقی نگذاشت، و به طوری كه با ملك اریحا رفتار نموده بود با ملك آن نیز رفتار كرد.
31 و یوشع با تمامی اسرائیل از لِبْنَه به لاخیش گذشت و به مقابلش اردو زده، با آن جنگ كرد.
32 و خداوند لاخیش را به دست اسرائیل تسلیم نمود كه آن را در روز دوم تسخیر نمود. و آن و همۀ كسانی را كه در آن بودند به دم شمشیر كشت چنانكه به لِبْنَه كرده بود.
33 آنگاه هورام ملك جازر برای اعانت لاخیش آمد، و یوشع او و قومش را شكست داد، به حدی كه كسی را برای او باقی نگذاشت.
34 و یوشع با تمامی اسرائیل از لاخیش به عَجْلون گذشتند و به مقابلش اردو زده، با آن جنگ كردند.
35 و در همان روز آن را گرفته، به دم شمشیر زدند و همۀ كسانی را كه در آن بودند در آن روز هلاك كرد چنانكه به لاخیش كرده بود.
36 و یوشع با تمامی اسرائیل از عَجْلون به حَبْرُون برآمده، با آن جنگ كردند.
37 و آن را گرفته، آن را با ملكش و همۀ شهرهایش و همۀ كسانی كه در آن بودند به دم ششیر زدند، و موافق هر آنچه كه به عَجْلون كرده بود كسی را باقی نگذاشت، بلكه آن را با همۀ كسانی كه در آن بودند، هلاك ساخت.
38 و یوشع با تمامی اسرائیل به دَبیرْ برگشت و با آن جنگ كرد.
39 و آن را با ملكش و همۀ شهرهایش گرفت و ایشان را به دم شمشیر زدند، و همۀ كسانی را كه در آن بودند، هلاك ساختند و او كسی را باقی نگذاشت؛ و به طوری كه به حبرون رفتار نموده بود به دَبیرْ و ملكش نیز رفتار كرد، چنانكه به لِبْنَه و ملكش نیز رفتار نموده بود.
40 پس یوشع تمامی آن زمین یعنی كوهستان و جنوب و هامون و وادیها و جمیع ملوك آنها را زده، كسی را باقی نگذاشت و هر ذینفس را هلاك كرده، چنانكه یهُوَه، خدای اسرائیل، امر فرموده بود.
41 و یوشع ایشان را از قادش بَرْنیع تا غَزّه و تمامی زمین جوشَن را تا جَبَعُون زد.
42 ویوشع جمیع این ملوك و زمین ایشان را در یك وقت گرفت، زیرا كه یهُوَه، خدای اسرائیل، برای اسرائیل جنگ میكرد.
43 و یوشع با تمامی اسرائیل به اردو در جِلْجال مراجعت كردند.
وچون اَدُونِی صَدَق، ملك اورشلیمشنید كه یوشع عای را گرفته و آن را تباه كرده، و به طوری كه به اریحا و ملكش عمل نموده بود به عای و ملكش نیز عمل نموده است، و ساكنان جَبَعُون با اسرائیل صلح كرده، در میان ایشان میباشند،
2 ایشان بسیار ترسیدند زیرا جَبَعُون، شهر بزرگ، مثل یكی از شهرهای پادشاهنشین بود، و مردانش شجاع بودند.
3 پس اَدُونِی صَدَق، ملك اورشلیم نزد هوهام، ملك حَبْرُون، و فِرْآم، ملك یرْموت، و یافیع، ملك لاخیش، و دَبیرْ، ملك عَجْلُون، فرستاده، گفت:
4 « نزد من آمده، مرا اعانت كنید، تا جَبَعُون را بزنیم زیرا كه با یوشع و بنیاسرائیل صلح كردهاند.»
5 پس پنج ملك اَموریان یعنی ملك اورشلیم و ملك حَبْرُون و ملك یرْمُوت و ملك لاخیش و ملك عَجْلُون جمع شدند، و با تمام لشكر خود برآمدند، و در مقابل جَبَعُون اردو زده، با آن جنگ كردند.
6 پس مردان جَبَعُون نزد یوشع به اردو در جِلْجال فرستاده، گفتند: «دست خود را از بندگانت بازمدار. بزودی نزد ما بیا و ما را نجات بده، و مدد كن زیرا تمامی ملوك اَموریانی كه در كوهستان ساكنند، بر ما جمع شدهاند.»
7 پس یوشع با جمیع مردان جنگی و همۀ مردان شجاع از جِلْجال آمد.
8 و خداوند به یوشع گفت: «از آنها مترس زیرا ایشان را به دست تو دادم و كسی از ایشان پیش تو نخواهد ایستاد.»
9 پس یوشع تمامی شب از جِلْجال كوچ كرده، ناگهان به ایشان برآمد.
10 و خداوند ایشان را پیش اسرائیل منهزم ساخت، و ایشان را در جَبَعُون به كشتار عظیمی كشت. و ایشان را به راه گردنۀ بیتحورون گریزانید، و تا عَزِیقَه و مَقِّیدَه ایشان را كشت.
11 و چون از پیش اسرائیل فرار می كردند و ایشان در سرازیری بیت حورون میبودند، آنگاه خداوند تا عَزِیقَه بر ایشان از آسمان سنگهای بزرگ بارانید و مردند. و آنانی كه از سنگهای تگرگ مردند، بیشتر بودند از كسانی كه بنیاسرائیل به شمشیر كشتند.
12 آنگاه یوشع در روزی كه خداوند اَموریان را پیش بنیاسرائیل تسلیم كرد، به خداوند در حضور بنیاسرائیل تكلم كرده، گفت: «ای آفتاب بر جَبَعُون بایست و تو ای ماه بر وادی اَیلُون.»
13 پس آفتاب ایستاد و ماه توقف نمود تا قوم از دشمنان خود انتقام گرفتند. مگر این در كتاب یاشِر مكتوب نیست كه آفتاب در میان آسمانایستاد و قریب به تمامی روز به فرو رفتن تعجیل نكرد.
14 و قبل از آن و بعد از آن روزی مثل آن واقع نشده بود كه خداوند آواز انسان را بشنود زیرا خداوند برای اسرائیل جنگ میكرد.
15 پس یوشع با تمامی اسرائیل به اردو به جِلْجال برگشتند.
16 اما آن پنج ملك فرار كرده، خود را در مغارۀ مَقِّیدَه پنهان ساختند.
17 و به یوشع خبر داده، گفتند: «كه آن پنج ملك پیدا شدهاند و در مغاره مَقِّیدَه پنهانند.»
18 یوشع گفت: «سنگهایی بزرگ به دهنۀ مغاره بغلطانید و بر آن مردمان بگمارید تا ایشان را نگاهبانی كنند.
19 و اما شما توقف منمایید بلكه دشمنان خود را تعاقب كنید و مؤخر ایشان را بكشید و مگذارید كه به شهرهای خود داخل شوند، زیرا یهُوَه خدای شما ایشان را به دست شما تسلیم نموده است.»
20 و چون یوشع و بنیاسرائیل از كشتن ایشان به كشتار بسیار عظیمی تا نابود شدن ایشان فارغ شدند، و بقیهای كه از ایشان نجات یافتند، به شهرهای حصاردار درآمدند.
21 آنگاه تمامی قوم نزد یوشع به اردو در مَقِّیدَه به سلامتی برگشتند، و كسی زبان خود را بر احدی از بنیاسرائیل تیز نساخت.
22 پس یوشع گفت: «دهنۀ مغاره را بگشایید و آن پنج ملك را از مغاره، نزد من بیرون آورید.»
23 پس چنین كردند، و آن پنج ملك، یعنی ملك اورشلیم و ملك حَبْرُون و ملك یرْمُوت و ملك لاخیش و ملك عَجْلون را از مغاره نزد وی بیرونآوردند.
24 و چون ملوك را نزد یوشع بیرون آوردند، یوشع تمامی مردان اسرائیل را خواند و به سرداران مردان جنگی كه همراه وی میرفتند، گفت: «نزدیك بیایید و پایهای خود را بر گردن این ملوك بگذارید.» پس نزدیك آمده، پایهای خود را بر گردن ایشان گذاردند.
25 و یوشع به ایشان گفت: «مترسید و هراسان مباشید. قوی و دلیر باشید زیرا خداوند با همۀ دشمنان شما كه با ایشان جنگ میكنید، چنین خواهد كرد.»
26 و بعد از آن یوشع ایشان را زد و كشت و بر پنج دار كشید كه تا شام بر دارها آویخته بودند.
27 و در وقت غروب آفتاب، یوشع فرمود تا ایشان را از دارها پایین آوردند، و ایشان را به مغارهای كه در آن پنهان بودند انداختند، و به دهنۀ مغاره سنگهای بزرگ كه تا امروز باقی است، گذاشتند.
28 و در آن روز یوشع مَقِّیدَه را گرفت، و آن و ملكش را به دم شمشیر زده، ایشان و همۀ نفوسی را كه در آن بودند، هلاك كرد، و كسی را باقی نگذاشت؛ و به طوری كه با ملك اریحا رفتار نموده بود، با ملك مَقِّیدَه نیز رفتار كرد.
29 و یوشع با تمامی اسرائیل از مَقِّیدَه به لِبْنَه گذشت و با لِبْنَه جنگ كرد.
30 و خداوند آن را نیز با ملكش به دست اسرائیل تسلیم نمود، پس آن و همۀ كسانی را كه در آن بودند به دم شمشیر كشت و كسی را باقی نگذاشت، و به طوری كه با ملك اریحا رفتار نموده بود با ملك آن نیز رفتار كرد.
31 و یوشع با تمامی اسرائیل از لِبْنَه به لاخیش گذشت و به مقابلش اردو زده، با آن جنگ كرد.
32 و خداوند لاخیش را به دست اسرائیل تسلیم نمود كه آن را در روز دوم تسخیر نمود. و آن و همۀ كسانی را كه در آن بودند به دم شمشیر كشت چنانكه به لِبْنَه كرده بود.
33 آنگاه هورام ملك جازر برای اعانت لاخیش آمد، و یوشع او و قومش را شكست داد، به حدی كه كسی را برای او باقی نگذاشت.
34 و یوشع با تمامی اسرائیل از لاخیش به عَجْلون گذشتند و به مقابلش اردو زده، با آن جنگ كردند.
35 و در همان روز آن را گرفته، به دم شمشیر زدند و همۀ كسانی را كه در آن بودند در آن روز هلاك كرد چنانكه به لاخیش كرده بود.
36 و یوشع با تمامی اسرائیل از عَجْلون به حَبْرُون برآمده، با آن جنگ كردند.
37 و آن را گرفته، آن را با ملكش و همۀ شهرهایش و همۀ كسانی كه در آن بودند به دم ششیر زدند، و موافق هر آنچه كه به عَجْلون كرده بود كسی را باقی نگذاشت، بلكه آن را با همۀ كسانی كه در آن بودند، هلاك ساخت.
38 و یوشع با تمامی اسرائیل به دَبیرْ برگشت و با آن جنگ كرد.
39 و آن را با ملكش و همۀ شهرهایش گرفت و ایشان را به دم شمشیر زدند، و همۀ كسانی را كه در آن بودند، هلاك ساختند و او كسی را باقی نگذاشت؛ و به طوری كه به حبرون رفتار نموده بود به دَبیرْ و ملكش نیز رفتار كرد، چنانكه به لِبْنَه و ملكش نیز رفتار نموده بود.
40 پس یوشع تمامی آن زمین یعنی كوهستان و جنوب و هامون و وادیها و جمیع ملوك آنها را زده، كسی را باقی نگذاشت و هر ذینفس را هلاك كرده، چنانكه یهُوَه، خدای اسرائیل، امر فرموده بود.
41 و یوشع ایشان را از قادش بَرْنیع تا غَزّه و تمامی زمین جوشَن را تا جَبَعُون زد.
42 ویوشع جمیع این ملوك و زمین ایشان را در یك وقت گرفت، زیرا كه یهُوَه، خدای اسرائیل، برای اسرائیل جنگ میكرد.
43 و یوشع با تمامی اسرائیل به اردو در جِلْجال مراجعت كردند.
فصل یازده
فصل 11
وواقع شد كه چون یابین ملك حاصُور این را شنید، نزد یوباب ملك مادون و نزد ملك شِمْرُون و نزد ملك اَخْشاف فرستاد،
2 و نزد ملوكی كه به طرف شمال در كوهستان، و در عربه، جنوب كِنَّرُوت، و در هامون و در نافوتْ دورْ، به طرف مغرب بودند،
3 و نزد كنعانیان به طرف مشرق و مغرب و اَموریان و حِتّیان و فَرِزّیان و یبوسیان در كوهستان، و حِوّیان زیر حَرْمون در زمین مِصْفَه.
4 و آنها با تمامی لشكرهای خود كه قوم بسیاری بودند و عدد ایشان مثل ریگ كنارۀ دریا بود با اسبان و ارابههای بسیار بیرون آمدند.
5 و تمامی این ملوك جمع شده، آمدند و نزد آبهای میرُوم در یك جا اردو زدند تا با اسرائیل جنگ كنند.
6 و خداوند به یوشع گفت: «از ایشان مترس زیرا كه فردا چنین وقتی جمیع ایشان را كشته شده، به حضور اسرائیل تسلیم خواهم كرد، و اسبان ایشان را پی خواهی كرد، و ارابههای ایشان را به آتش خواهی سوزانید.»
7 پس یوشع با تمامی مردان جنگی به مقابله ایشان نزد آبهای میرُوم ناگهان آمده، بر ایشان حمله كردند.
8 و خداوند ایشان را به دست اسرائیل تسلیم نمود، كه ایشان را زدند و تا صیدون بزرگ و مِسرَفوت مایم و تا وادی مِصْفَه به طرف شرقی تعاقب كرده، كشتند، به حدی كه كسی را از ایشان باقی نگذاشتند.
9 و یوشع به طوری كه خداوند به ویگفته بود، با ایشان رفتار نموده، اسبان ایشان را پی كرد و ارابههای ایشان را به آتش سوزانید.
10 و یوشع در آن وقت برگشت، و حاصور را گرفته، ملكش را با شمشیر كشت، زیرا حاصور قبل از آن سر جمیع آن ممالك بود.
11 و همۀ كسانی را كه در آن بودند به دم شمشیر كشته، ایشان را بالكل هلاك كرد، و هیچ ذیحیات باقی نماند، و حاصور را به آتش سوزانید.
12 و یوشع تمامی شهرهای آن ملوك و جمیع ملوك آنها را گرفت و ایشان را به دم شمشیر كشته، بالكل هلاك كرد به طوری كه موسی بندۀ خداوند امر فرموده بود.
13 لكن همۀ شهرهایی كه بر تلهای خود استوار بودند، اسرائیل آنها را نسوزانید، سوای حاصور كه یوشع آن را فقط سوزانید.
14 و بنیاسرائیل تمامی غنیمت آن شهرها و بهایم آنها را برای خود به غارت بردند، اما همۀ مردم را به دم شمشیر كشتند، به حدی كه ایشان را هلاك كرده، هیچ ذیحیات را باقی نگذاشتند.
15 چنانكه خداوند بندۀ خود موسی را امر فرموده بود، همچنین موسی به یوشع امر فرمود و به همینطور یوشع عمل نمود، و چیزی از جمیع احكامی كه خداوند به موسی فرموده بود، باقی نگذاشت.
16 پس یوشع تمامی آن زمین كوهستان و تمامی جنوب و تمامی زمین جوشَن و هامون و عربه و كوهستان اسرائیل و هامون آن را گرفت.
17 از كوه حالَق كه به سوی سَعیر بالا میرود تا بعل جاد كه در وادی لبنان زیر كوه حَرْمان است، و جمیع ملوك آنها را گرفته، ایشان را زد و كشت.
18 و یوشع روزهای بسیار با این ملوك جنگ كرد.
19 و شهری نبود كه با بنیاسرائیل صلح كرده باشد، جز حِوّیانی كه در جَبَعُون ساكن بودند و همۀ دیگران را در جنگ گرفتند.
20 زیرا از جانب خداوند بود كه دل ایشان را سخت كند تا به مقابلۀ اسرائیل درآیند و او ایشان را بالكل هلاك سازد، و بر ایشان رحمت نشود بلكه ایشان را نابود سازد چنانكه خداوند به موسی امر فرموده بود.
21 و در آن زمان یوشع آمده، عناقیان را از كوهستان از جبرون و دَبیرْ و عناب و همۀ كوههای یهودا و همۀ كوههای اسرائیل منقطع ساخت، و یوشع ایشان را با شهرهای ایشان بالكل هلاك كرد.
22 كسی از عناقیان در زمین بنیاسرائیل باقی نماند، لیكن در غزا و جَتْ و اَشْدُود بعضی باقی ماندند.
23 پس یوشع تمامی زمین را برحسب آنچه خداوند به موسی گفته بود، گرفت، و یوشع آن را به بنیاسرائیل برحسب فرقهها و اسباط ایشان به ملكّیت بخشید و زمین از جنگ آرام گرفت.
وواقع شد كه چون یابین ملك حاصُور این را شنید، نزد یوباب ملك مادون و نزد ملك شِمْرُون و نزد ملك اَخْشاف فرستاد،
2 و نزد ملوكی كه به طرف شمال در كوهستان، و در عربه، جنوب كِنَّرُوت، و در هامون و در نافوتْ دورْ، به طرف مغرب بودند،
3 و نزد كنعانیان به طرف مشرق و مغرب و اَموریان و حِتّیان و فَرِزّیان و یبوسیان در كوهستان، و حِوّیان زیر حَرْمون در زمین مِصْفَه.
4 و آنها با تمامی لشكرهای خود كه قوم بسیاری بودند و عدد ایشان مثل ریگ كنارۀ دریا بود با اسبان و ارابههای بسیار بیرون آمدند.
5 و تمامی این ملوك جمع شده، آمدند و نزد آبهای میرُوم در یك جا اردو زدند تا با اسرائیل جنگ كنند.
6 و خداوند به یوشع گفت: «از ایشان مترس زیرا كه فردا چنین وقتی جمیع ایشان را كشته شده، به حضور اسرائیل تسلیم خواهم كرد، و اسبان ایشان را پی خواهی كرد، و ارابههای ایشان را به آتش خواهی سوزانید.»
7 پس یوشع با تمامی مردان جنگی به مقابله ایشان نزد آبهای میرُوم ناگهان آمده، بر ایشان حمله كردند.
8 و خداوند ایشان را به دست اسرائیل تسلیم نمود، كه ایشان را زدند و تا صیدون بزرگ و مِسرَفوت مایم و تا وادی مِصْفَه به طرف شرقی تعاقب كرده، كشتند، به حدی كه كسی را از ایشان باقی نگذاشتند.
9 و یوشع به طوری كه خداوند به ویگفته بود، با ایشان رفتار نموده، اسبان ایشان را پی كرد و ارابههای ایشان را به آتش سوزانید.
10 و یوشع در آن وقت برگشت، و حاصور را گرفته، ملكش را با شمشیر كشت، زیرا حاصور قبل از آن سر جمیع آن ممالك بود.
11 و همۀ كسانی را كه در آن بودند به دم شمشیر كشته، ایشان را بالكل هلاك كرد، و هیچ ذیحیات باقی نماند، و حاصور را به آتش سوزانید.
12 و یوشع تمامی شهرهای آن ملوك و جمیع ملوك آنها را گرفت و ایشان را به دم شمشیر كشته، بالكل هلاك كرد به طوری كه موسی بندۀ خداوند امر فرموده بود.
13 لكن همۀ شهرهایی كه بر تلهای خود استوار بودند، اسرائیل آنها را نسوزانید، سوای حاصور كه یوشع آن را فقط سوزانید.
14 و بنیاسرائیل تمامی غنیمت آن شهرها و بهایم آنها را برای خود به غارت بردند، اما همۀ مردم را به دم شمشیر كشتند، به حدی كه ایشان را هلاك كرده، هیچ ذیحیات را باقی نگذاشتند.
15 چنانكه خداوند بندۀ خود موسی را امر فرموده بود، همچنین موسی به یوشع امر فرمود و به همینطور یوشع عمل نمود، و چیزی از جمیع احكامی كه خداوند به موسی فرموده بود، باقی نگذاشت.
16 پس یوشع تمامی آن زمین كوهستان و تمامی جنوب و تمامی زمین جوشَن و هامون و عربه و كوهستان اسرائیل و هامون آن را گرفت.
17 از كوه حالَق كه به سوی سَعیر بالا میرود تا بعل جاد كه در وادی لبنان زیر كوه حَرْمان است، و جمیع ملوك آنها را گرفته، ایشان را زد و كشت.
18 و یوشع روزهای بسیار با این ملوك جنگ كرد.
19 و شهری نبود كه با بنیاسرائیل صلح كرده باشد، جز حِوّیانی كه در جَبَعُون ساكن بودند و همۀ دیگران را در جنگ گرفتند.
20 زیرا از جانب خداوند بود كه دل ایشان را سخت كند تا به مقابلۀ اسرائیل درآیند و او ایشان را بالكل هلاك سازد، و بر ایشان رحمت نشود بلكه ایشان را نابود سازد چنانكه خداوند به موسی امر فرموده بود.
21 و در آن زمان یوشع آمده، عناقیان را از كوهستان از جبرون و دَبیرْ و عناب و همۀ كوههای یهودا و همۀ كوههای اسرائیل منقطع ساخت، و یوشع ایشان را با شهرهای ایشان بالكل هلاك كرد.
22 كسی از عناقیان در زمین بنیاسرائیل باقی نماند، لیكن در غزا و جَتْ و اَشْدُود بعضی باقی ماندند.
23 پس یوشع تمامی زمین را برحسب آنچه خداوند به موسی گفته بود، گرفت، و یوشع آن را به بنیاسرائیل برحسب فرقهها و اسباط ایشان به ملكّیت بخشید و زمین از جنگ آرام گرفت.
فصل دوازده
فصل 12
واینانند ملوك آن زمین كه بنیاسرائیل كشتند، و زمین ایشان را به آن طرف اُرْدُن به سوی مطلع آفتاب از وادی اَرْنُون تا كوه حَرْمون، و تمامی عربه شرقی را متصرف شدند.
2 سَیحُون ملك اَموریان كه در حَشْبُون ساكن بود، و از عَرُوعِیر كه به كناره وادی اَرْنُون است، و از وسط وادی و نصف جِلْعاد تا وادی یبُوق كه سرحد بنیعَمّون است، حكمرانی میكرد.
3 و از عربه تا دریای كِنَّرُوت به طرف مشرق و تا دریای عربه، یعنی بحرالملح به طرف مشرق به راه بیتیشیموت و به طرف جنوب زیر دامن فِسجه.
4 و سر حد عوج، ملك باشان، كه از بقیۀ رفائیان بود و در عَشْتارُوت و اَدْرَعی سكونت داشت.
5 و در كوه حَرْمون و سَلْخَه و تمامی باشان تا سر حد جَشُوریان و مَعَكیان و بر نصف جِلْعاد تا سرحد سَیحُون، ملك حَشْبُون حكمرانی میكرد.
6 اینها را موسی بندۀ خداوند و بنیاسرائیل زدند، و موسی بندۀ خداوند آن را به رؤبینیان و جادیان و نصف سبط مَنَسَّی به ملكّیت داد.
7 و اینانند ملوك آن زمین كه یوشع و بنیاسرائیل ایشان را در آن طرف اُرْدُن به سمت مغرب كشت، از بعل جاد در وادی لبنان، تا كوه حالَق كه به سَعیر بالا میرود، و یوشع آن را به اسباط اسرائیل برحسب فرقههای ایشان به ملكّیت داد.
8 در كوهستان و هامون و عربه و دشتها و صحرا و در جنوب از حِتّیان و اَموریان و كنعانیان و فَرِزّیان و حِوّیان و یبوسیان.
9 یكی ملك اریحا و یكی ملك عای كه در پهلوی بیتئیل است.
10 و یكی ملك اورشلیم و یكی ملك حَبْرُون.
11 و یكی ملك یرْموت و یكی ملك لاخیش.
12 و یكی ملك عَجْلون و یكی ملك جازَر.
13 و یكی ملك دَبیرْ و یكی ملك جادَر.
14 و یكی ملك حُرْما و یكی ملك عَراد.
15 و یكی ملك لِبْنَه و یكی ملك عَدُلاّم.
16 و یكی ملك مَقِّیدَه و یكی ملك بیتئیل.
17 و یكی ملك تَفّوح و یكی ملك حافَر.
18 و یكی ملك عَفیق و یكی ملك لَشّارُون.
19 و یكی ملك مادُون و یكی ملك حاصُور.
20 و یكی ملك شِمْرُون مرؤن و یكی ملك اَكْشاف.
21 و یكی ملك تَعَناك و یكی ملك مَجِدُّو.
22 و یكی ملك قادِش و یكی ملك یقْنُعامدر كَرْمَل.
23 و یكی ملك دُور در نافَتْ دُور و یكی ملك امتها در جِلْجال.
24 پس یكی ملك تِرْصه و جمیع ملوكْ سی و یك نفر بودند.
واینانند ملوك آن زمین كه بنیاسرائیل كشتند، و زمین ایشان را به آن طرف اُرْدُن به سوی مطلع آفتاب از وادی اَرْنُون تا كوه حَرْمون، و تمامی عربه شرقی را متصرف شدند.
2 سَیحُون ملك اَموریان كه در حَشْبُون ساكن بود، و از عَرُوعِیر كه به كناره وادی اَرْنُون است، و از وسط وادی و نصف جِلْعاد تا وادی یبُوق كه سرحد بنیعَمّون است، حكمرانی میكرد.
3 و از عربه تا دریای كِنَّرُوت به طرف مشرق و تا دریای عربه، یعنی بحرالملح به طرف مشرق به راه بیتیشیموت و به طرف جنوب زیر دامن فِسجه.
4 و سر حد عوج، ملك باشان، كه از بقیۀ رفائیان بود و در عَشْتارُوت و اَدْرَعی سكونت داشت.
5 و در كوه حَرْمون و سَلْخَه و تمامی باشان تا سر حد جَشُوریان و مَعَكیان و بر نصف جِلْعاد تا سرحد سَیحُون، ملك حَشْبُون حكمرانی میكرد.
6 اینها را موسی بندۀ خداوند و بنیاسرائیل زدند، و موسی بندۀ خداوند آن را به رؤبینیان و جادیان و نصف سبط مَنَسَّی به ملكّیت داد.
7 و اینانند ملوك آن زمین كه یوشع و بنیاسرائیل ایشان را در آن طرف اُرْدُن به سمت مغرب كشت، از بعل جاد در وادی لبنان، تا كوه حالَق كه به سَعیر بالا میرود، و یوشع آن را به اسباط اسرائیل برحسب فرقههای ایشان به ملكّیت داد.
8 در كوهستان و هامون و عربه و دشتها و صحرا و در جنوب از حِتّیان و اَموریان و كنعانیان و فَرِزّیان و حِوّیان و یبوسیان.
9 یكی ملك اریحا و یكی ملك عای كه در پهلوی بیتئیل است.
10 و یكی ملك اورشلیم و یكی ملك حَبْرُون.
11 و یكی ملك یرْموت و یكی ملك لاخیش.
12 و یكی ملك عَجْلون و یكی ملك جازَر.
13 و یكی ملك دَبیرْ و یكی ملك جادَر.
14 و یكی ملك حُرْما و یكی ملك عَراد.
15 و یكی ملك لِبْنَه و یكی ملك عَدُلاّم.
16 و یكی ملك مَقِّیدَه و یكی ملك بیتئیل.
17 و یكی ملك تَفّوح و یكی ملك حافَر.
18 و یكی ملك عَفیق و یكی ملك لَشّارُون.
19 و یكی ملك مادُون و یكی ملك حاصُور.
20 و یكی ملك شِمْرُون مرؤن و یكی ملك اَكْشاف.
21 و یكی ملك تَعَناك و یكی ملك مَجِدُّو.
22 و یكی ملك قادِش و یكی ملك یقْنُعامدر كَرْمَل.
23 و یكی ملك دُور در نافَتْ دُور و یكی ملك امتها در جِلْجال.
24 پس یكی ملك تِرْصه و جمیع ملوكْ سی و یك نفر بودند.
بازدیدها: 0